میبینی عشق من

می‌بینی عشق من؟
قلبم را ویران کردند
و تو همان پاره‌ای بودی
که با فروپاشیدنش،
من نیز سقوط کردم.
آن روزها که بودی،
رویاهایم روشن‌تر بودند،
و اکنون،
جز سایه‌ای از دلتنگی
و قلبی بی‌پناه در من نمانده است.
سرد شدی،
دور شدی،
و من،
در همان نقطه ماندم،
در همان لبخند بی پناهت
در همان چشم های بی رحم
در همان پیچ و تاب گیسوی تو
می‌خواهم فراموشت کنم،
اما هر بار
قلبم با دست هایی لرزان مرا به عقب می‌کشد.
کاش یک‌بار
با آن چشم‌های بی‌رحم
در چشم‌هایم می‌نگریستی
و می‌گفتی "از تو بیزارم."
شاید آن‌گاه
فراموشی آسان‌تر بود.
آخر چطور دل دلیری کند و عشق را به خاک سپارد؟
دیدگاه ها (۰)

وقتی چشم هاش رو دیدم قلبم از تپش ایستاد ، دوتا گوی مشکی و در...

من ایستاده‌ام، در میانه‌ی جاده‌ای که مقصدش را گم کرده‌ام،و ه...

درونم، خلأیی است بی‌انتها،جایی که نه نغمه ی شادمانی طنین می‌...

_ تو چشم‌های بارونی منی... ولی حتی بارونت هم سرد و بی‌رحم شد...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط