مــرگ و مرهــم
برای چشمانت مینویسم—آن چشمان قشنگی که دلم را ربودهاند. برای موهایت، چه کوتاه چه بلند؛ وقتی کنارم مینشینی و با شیطنت سر به سرم میگذاری، بیشتر عاشقت میشوم. اما زخمیام از اینکه نمیتوانم مرهمت باشم.
اگر روزی در برابر مشکلاتت تسلیم شدی و خاک را در آغوش گرفتی، تو را سرزنش نخواهم کرد؛ خودم را نفرین میکنم که نتوانستم تکههای شکسته و زیبایی را که به من سپرده شده بود، حفظ کنم. من همیشه فرشتهی مرگ بودهام؛ چگونه میتوانستم برای نخستین بار فرشتهی نجات باشم، وقتی تنها هنرم نابود کردن قلبهاست؟ از همان آغاز، مرا “فرشته” صدا کردی؛ لقبی دلنشین که میدانستم سزاوار من نیست. دستهایم آلوده بود. و تو خود را ابلیس مینامیدی؛ حال آنکه چیزی جز فرشتهای شکنجهشده نبودی—قربانی روزگار. هر بار که میشنیدم خودت را شیطان میخوانی، درونم فرو میریخت.
من هیچگاه دلداری دادن نیاموخته بودم؛ چون نه کسی مرا دلگرم کرده بود و نه من کسی را. پس فقط ویرانی را بلد بودم. برای تو تلاش کردم مرهم باشم؛ درها را یکییکی کوبیدم تا بیاموزم چگونه درمانت کنم. اما هر راهحل، برای بیرون کشیدن زهر از وجودت، اندک و نابسنده بود. مردم میگفتند: چرا میخواهی کسی را نجات دهی که هرگز ندیدهای و فقط کلامش را شنیدهای؟ دفتر خاطرات فراموششدهام را گشودم؛ خاطرات روزهایی که میخواستم پلکهایم را برای همیشه بر جهان ببندم. میخواستم به یاد بیاورم چگونه نجات یافتم؛ اما ناامید شدم، چون ننوشته بودم که پس از سه سال از آن هجوم مرگبار چگونه گذشتم. دیوانه شدهام، نه؟ برای کسی میجنگم که نمیخواهد نجات یابد. میگویند کسی که نخواهد، راهی ندارد. پس من چه باید میکردم؟ در باتلاق افتاده بودم، جان میکندم تا او را بالا بکشم، و هر بار بیشتر فرو میرفتم.
ɴᴇᴡ ᴘᴏꜱᴛ
ʏᴏᴜ ʜɪᴛ ᴍᴇ ꜱᴏ ʜᴇʏ ʜᴇʏ, ꜱᴏ ʜᴇʏ ɪ'ᴍ ᴏᴋᴀʏ ʙᴜᴛ ɪ'ᴍ ꜱᴛɪʟʟ ʜᴀᴠɪɴɢ ᴀ ᴘʀᴏʙʟᴇᴍ
#مود#حق#اقیانوس_میدزی#ایتزی#فوریو#وایرال#سرگرمی#طنز#یجی#لیا#ریوجین#چریونگ#یونا#چوپ#جی_وای_پی#دنس#ایت_گرل#کیپاپ#اکسپلور#ویسگون#لیسا#رزی#جیسو#ج
اگر روزی در برابر مشکلاتت تسلیم شدی و خاک را در آغوش گرفتی، تو را سرزنش نخواهم کرد؛ خودم را نفرین میکنم که نتوانستم تکههای شکسته و زیبایی را که به من سپرده شده بود، حفظ کنم. من همیشه فرشتهی مرگ بودهام؛ چگونه میتوانستم برای نخستین بار فرشتهی نجات باشم، وقتی تنها هنرم نابود کردن قلبهاست؟ از همان آغاز، مرا “فرشته” صدا کردی؛ لقبی دلنشین که میدانستم سزاوار من نیست. دستهایم آلوده بود. و تو خود را ابلیس مینامیدی؛ حال آنکه چیزی جز فرشتهای شکنجهشده نبودی—قربانی روزگار. هر بار که میشنیدم خودت را شیطان میخوانی، درونم فرو میریخت.
من هیچگاه دلداری دادن نیاموخته بودم؛ چون نه کسی مرا دلگرم کرده بود و نه من کسی را. پس فقط ویرانی را بلد بودم. برای تو تلاش کردم مرهم باشم؛ درها را یکییکی کوبیدم تا بیاموزم چگونه درمانت کنم. اما هر راهحل، برای بیرون کشیدن زهر از وجودت، اندک و نابسنده بود. مردم میگفتند: چرا میخواهی کسی را نجات دهی که هرگز ندیدهای و فقط کلامش را شنیدهای؟ دفتر خاطرات فراموششدهام را گشودم؛ خاطرات روزهایی که میخواستم پلکهایم را برای همیشه بر جهان ببندم. میخواستم به یاد بیاورم چگونه نجات یافتم؛ اما ناامید شدم، چون ننوشته بودم که پس از سه سال از آن هجوم مرگبار چگونه گذشتم. دیوانه شدهام، نه؟ برای کسی میجنگم که نمیخواهد نجات یابد. میگویند کسی که نخواهد، راهی ندارد. پس من چه باید میکردم؟ در باتلاق افتاده بودم، جان میکندم تا او را بالا بکشم، و هر بار بیشتر فرو میرفتم.
ɴᴇᴡ ᴘᴏꜱᴛ
ʏᴏᴜ ʜɪᴛ ᴍᴇ ꜱᴏ ʜᴇʏ ʜᴇʏ, ꜱᴏ ʜᴇʏ ɪ'ᴍ ᴏᴋᴀʏ ʙᴜᴛ ɪ'ᴍ ꜱᴛɪʟʟ ʜᴀᴠɪɴɢ ᴀ ᴘʀᴏʙʟᴇᴍ
#مود#حق#اقیانوس_میدزی#ایتزی#فوریو#وایرال#سرگرمی#طنز#یجی#لیا#ریوجین#چریونگ#یونا#چوپ#جی_وای_پی#دنس#ایت_گرل#کیپاپ#اکسپلور#ویسگون#لیسا#رزی#جیسو#ج
- ۶۱۹
- ۲۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط