My vampire partner part : ۵۳
◇ از تمسخراتت لذت ببر
آیوو با سرخوشی گفت
◇ اینها آخرین تمسخراتت هستن
به آن اهریمن گفت
◇ اون دختر اینجا نیست
آنیکا پرسید
٪ کی؟
نگاه سرگرمانه ای روی صورتش بود
◇ کسی که دنبالش میگردم
از گوشه ی چشمش آنیکا سایه ی تاری را دید
لوتاری دشمن قدیمیشان که از سایه ها وارد اتاق و پشت صندلی آیوو ایستاده بود
همه چیز در مورد لوتاری سرد بود
از موهای سفیدش گرفته تا چشمانش که بیشتر از قرمز روی صورت بی حالتش صورتی بودند
بدنش منقبض شد خون آشام ها بیشتر از آنها بودند
ولى لوتاری انگشتش را روی لب خودش گذاشت
نمیخواست آیوو بفهمد که او اینجاست؟
آیوو سرش را چرخاند تا ببیند چه چیزی نظر آنیکا را جلب کرده ولی لوتاری طی الارض کرد
بنظر میرسید رعشه ای در بدن آیوو افتاده و بعد به اهریمن دستور داد
◇ این سه تا رو بکش
با این دستور دو تای دیگر بسمت رجین ولوسيا حمله کردند
اهریمن قبل از اینکه جلوی چشمانش محو شود، پشت آنیکا ظاهر شد
در حالی که میچرخید دستش بسمت گردن والکری رفت ولی آنیکا جاخالی داد و چنان با سرعت بازویش را خرد کرد که تار دیده میشد
مشت دیگرش گونه ی مرد را خرد که و بینی اش را شکست
در حالی که اهریمن فریاد میزد خون پاشیده شد و آنیکا به شدت به بین پاهایش کوبید به اندازه ای سخت که استخوان بالا و پشت باسنش را شکست و او تا سقف پرت شد
با اینحال سریع و قدرتمند انگار که برای جنگ انرژی گرفته گردن آنیکا را گرفت
والکری چرخید تا خودش را آزاد کند ولی اهریمن او را بسمت شومینه پرت کرد و به حدی محکم با سرش برخورد کرده بود که آجرهای روی شومینه منفجر شده و در هوا پخش شدند
سرش را عقب برد و نتوانست حرکت کند و دوباره به پشت افتاد
بیحرکت بود ولی هنوز هم از میان خاک و... صاعقه ها به او خیره شده بود
صاعقه ای زیبا
آنیکا نمیتوانست فکر کند
رجين تلاش میکرد کار خون آشامی که با او میجنگید را تمام کند تا بتواند به آنیکا کمک کند
لوسيا بسرعت کنارش رسید و بالاخره برای تیر انداختن در موقعیت درست قرار گرفت
رجین فریاد زد :
× لوسيا...بزرگتره....تا اونجایی که میتونی بهش تیر بزن منم ببینم چطور میتونم جلوشو بگیرم
لوسیا به آرامی سرتکان داد و با سرعتی غیر انسانی چهار تیر را پرتاب کرد.
کماندار افسانه ای...شکست ناپذیر ، البته اگر فقط میتوانست از این اتاق بیرون برود...لوسیا تیرهایی را رها کرد که در گوشتها و استخوان ها فرو میرفت، سپس دیوار آجری را سوراخ کرد
صدای کمانش درست به اندازه ی صاعقه زیبا بود.... آیوو از روی صندلی اش قهقهه زد.
عضلات اهریمن سخت شد گرفت.
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید حتما
آیوو با سرخوشی گفت
◇ اینها آخرین تمسخراتت هستن
به آن اهریمن گفت
◇ اون دختر اینجا نیست
آنیکا پرسید
٪ کی؟
نگاه سرگرمانه ای روی صورتش بود
◇ کسی که دنبالش میگردم
از گوشه ی چشمش آنیکا سایه ی تاری را دید
لوتاری دشمن قدیمیشان که از سایه ها وارد اتاق و پشت صندلی آیوو ایستاده بود
همه چیز در مورد لوتاری سرد بود
از موهای سفیدش گرفته تا چشمانش که بیشتر از قرمز روی صورت بی حالتش صورتی بودند
بدنش منقبض شد خون آشام ها بیشتر از آنها بودند
ولى لوتاری انگشتش را روی لب خودش گذاشت
نمیخواست آیوو بفهمد که او اینجاست؟
آیوو سرش را چرخاند تا ببیند چه چیزی نظر آنیکا را جلب کرده ولی لوتاری طی الارض کرد
بنظر میرسید رعشه ای در بدن آیوو افتاده و بعد به اهریمن دستور داد
◇ این سه تا رو بکش
با این دستور دو تای دیگر بسمت رجین ولوسيا حمله کردند
اهریمن قبل از اینکه جلوی چشمانش محو شود، پشت آنیکا ظاهر شد
در حالی که میچرخید دستش بسمت گردن والکری رفت ولی آنیکا جاخالی داد و چنان با سرعت بازویش را خرد کرد که تار دیده میشد
مشت دیگرش گونه ی مرد را خرد که و بینی اش را شکست
در حالی که اهریمن فریاد میزد خون پاشیده شد و آنیکا به شدت به بین پاهایش کوبید به اندازه ای سخت که استخوان بالا و پشت باسنش را شکست و او تا سقف پرت شد
با اینحال سریع و قدرتمند انگار که برای جنگ انرژی گرفته گردن آنیکا را گرفت
والکری چرخید تا خودش را آزاد کند ولی اهریمن او را بسمت شومینه پرت کرد و به حدی محکم با سرش برخورد کرده بود که آجرهای روی شومینه منفجر شده و در هوا پخش شدند
سرش را عقب برد و نتوانست حرکت کند و دوباره به پشت افتاد
بیحرکت بود ولی هنوز هم از میان خاک و... صاعقه ها به او خیره شده بود
صاعقه ای زیبا
آنیکا نمیتوانست فکر کند
رجين تلاش میکرد کار خون آشامی که با او میجنگید را تمام کند تا بتواند به آنیکا کمک کند
لوسيا بسرعت کنارش رسید و بالاخره برای تیر انداختن در موقعیت درست قرار گرفت
رجین فریاد زد :
× لوسيا...بزرگتره....تا اونجایی که میتونی بهش تیر بزن منم ببینم چطور میتونم جلوشو بگیرم
لوسیا به آرامی سرتکان داد و با سرعتی غیر انسانی چهار تیر را پرتاب کرد.
کماندار افسانه ای...شکست ناپذیر ، البته اگر فقط میتوانست از این اتاق بیرون برود...لوسیا تیرهایی را رها کرد که در گوشتها و استخوان ها فرو میرفت، سپس دیوار آجری را سوراخ کرد
صدای کمانش درست به اندازه ی صاعقه زیبا بود.... آیوو از روی صندلی اش قهقهه زد.
عضلات اهریمن سخت شد گرفت.
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید حتما
- ۱۱.۵k
- ۰۵ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط