پارت ۷۵ زندگی جونگمه
پارت ۷۵ زندگی جونگمه
دوست دختر تهیونگ:خجالت بکش حداقل جلو دوست دخترت دختر قریبه رو بغل نکن😏
جونگمه:حالا شدیم قریبه 😕
دوست دختر تهیونگ:آیگو خودت میدونی چی میگم مثلا کوک جلوت بیاد من رو بغل کنه
جونگمه:خب منکه میدونم منظور خواستی نداره
دوست دختر تهیونگ:ول کن بابا شوخی میکنم
جونگمه خندید
یکی از کارمندا زنگ زد گفت کوک از حال رفته و بیدار نمیشه
جونگمه:الان میام
تهیونگ:چیشده
جونگمه:من یه ذره نمیتونم لبخند بزنم😫
جونگمه اینرو گفت و رفت کوک رو برد خونه خودش
کوک رو گذاشت رو کاناپه رفت لباس پوشید اومد که کوک اگه به هوش اومد دستش رو نبینه
رفت آروم گفت:کوک!بیدار شو!
جونگمه دید کوک بیدار نمیشه
نگران شد بلند گفت:کوک!کوک!پاشو
دید کوک بیدار نمیشه لباس کوک رو پاره کرد نفس دهان به دهان داد
کوک بیدار نشد
جونگمه حوصله نداشت دوباره برگرده بیمارستان
یه ذره نشست فکر کرد چیکار کنه
به کوک داشت نگاه میکرد که یهو کوک چشاش رو باز کرد
جونگمه:عا!بیدار شدی🥲
کوک:جونگمه😰
جونگمه:جان؟
کوک:حالت خوبه؟
جونگمه:آره چطور
کوک:وقتی اون پسره بیشرف زد تو سرت خیلی نگران شدم
جونگمه با خودش گفت از این اتفاق فقط خودش و تهیونگ و دوست دخترش خبر دارن پس میتونن به کوک نگن و نگرانش نکنن
جونگمه:کدوم پسره🤔
کوک:همون پسره تو کارائوکه
جونگمه:عه مگه باز دیدیش؟
کوک:مگه اون نکوبید تو سرت؟
جونگمه:نه🤨
کوک:پس چیشده
جونگمه:هعی تو تصادف کردی
کوک:آخه
جونگمه: آخه نداره که
کوک دید آستین جونگمه خونی
رفت گفت لباست کثیفه و سوییشرتی که از رو پوشیده بود رو در آورد دید این زخم همون زخمیه که اون پسره با شیشه برید
دوست دختر تهیونگ:خجالت بکش حداقل جلو دوست دخترت دختر قریبه رو بغل نکن😏
جونگمه:حالا شدیم قریبه 😕
دوست دختر تهیونگ:آیگو خودت میدونی چی میگم مثلا کوک جلوت بیاد من رو بغل کنه
جونگمه:خب منکه میدونم منظور خواستی نداره
دوست دختر تهیونگ:ول کن بابا شوخی میکنم
جونگمه خندید
یکی از کارمندا زنگ زد گفت کوک از حال رفته و بیدار نمیشه
جونگمه:الان میام
تهیونگ:چیشده
جونگمه:من یه ذره نمیتونم لبخند بزنم😫
جونگمه اینرو گفت و رفت کوک رو برد خونه خودش
کوک رو گذاشت رو کاناپه رفت لباس پوشید اومد که کوک اگه به هوش اومد دستش رو نبینه
رفت آروم گفت:کوک!بیدار شو!
جونگمه دید کوک بیدار نمیشه
نگران شد بلند گفت:کوک!کوک!پاشو
دید کوک بیدار نمیشه لباس کوک رو پاره کرد نفس دهان به دهان داد
کوک بیدار نشد
جونگمه حوصله نداشت دوباره برگرده بیمارستان
یه ذره نشست فکر کرد چیکار کنه
به کوک داشت نگاه میکرد که یهو کوک چشاش رو باز کرد
جونگمه:عا!بیدار شدی🥲
کوک:جونگمه😰
جونگمه:جان؟
کوک:حالت خوبه؟
جونگمه:آره چطور
کوک:وقتی اون پسره بیشرف زد تو سرت خیلی نگران شدم
جونگمه با خودش گفت از این اتفاق فقط خودش و تهیونگ و دوست دخترش خبر دارن پس میتونن به کوک نگن و نگرانش نکنن
جونگمه:کدوم پسره🤔
کوک:همون پسره تو کارائوکه
جونگمه:عه مگه باز دیدیش؟
کوک:مگه اون نکوبید تو سرت؟
جونگمه:نه🤨
کوک:پس چیشده
جونگمه:هعی تو تصادف کردی
کوک:آخه
جونگمه: آخه نداره که
کوک دید آستین جونگمه خونی
رفت گفت لباست کثیفه و سوییشرتی که از رو پوشیده بود رو در آورد دید این زخم همون زخمیه که اون پسره با شیشه برید
۳۴.۰k
۱۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.