یه روزی بزرگترین ترسم رفتن آدمها بود

یه روزی بزرگترین ترسم رفتن آدمها بود!
فکر میکردم نبودن یسریا قراره تیشه به ریشه م بزنه ؛ یجوری که دیگه هیچوقت نتونم از جام پاشم
شاید هیچوقتم از بودنشون لذت نبردم و خوشحال نبودم چون حتی کنارشونم به رفتن و نبودنشون فکر میکردم و این عذابم میداد
اون آدما رفتن ؛ چون اصلا برای موندن نیومده بودن
منم نابود شدم ؛ چون به بودنشون وابسته بودم
اما هیچ وقت نتونستن من و از پا بندازن
عوض‌ش بهم یاد دادن هیچ چیز و هیچ کس برای همیشه موندگار نیست و نباید به هیچی جز خدا دل بست
من خیلی چیزا یاد گرفتم و از یه دخترِ ضعیفِ احساساتی تبدیل شدم به اون آدمی که حالا ؛ رفتنِ هیچکس واسش مهم نیست و هرکی بخواد بره ؛ خودم راه و براش باز میکنم
حتی توشه ی سفرشم میدم دستش که دیگه هیچ وقت هوس برگشتن نکنه
چون آدما اگه برگردن ؛ ضربه ی قبلیشون و دوباره میزنن
اما این بار محکم تر...
خیلی محکم تر :)

#کاف_علیزاده
١١ مرداد ١۴٠١ | 03:03
دیدگاه ها (۳)

من برایِ هیچکس نیستم!...هیچکس حتی خودم هم مالکِ من نیست!... ...

+چی مینویسی؟_قصه ی زندگیم و...+صورتت چرا خیسه؟_قصه م و با ای...

فلسفه ی اینکه چرا اینجا انقدر حالم خوبه رو هیچ وقت نمی‌فهمم!...

بالاخره انتظاری که میکشیدم تموم شد!...دارم میرم بغضای ته نشی...

پارت ۵ فصل ۲ که حذف شده بود

p18ات قدم های مستقیم تندی سمت دفترش برمیداشت، و پدرش پشت سرش...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟕(یک روانی) ویو جیمیناون ا.ت بود و کنارش یه پرستار!از ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط