هاناهاکیماسو
#هاناهاکیماسو
#part16
.....مثل اینکه تو اون ویسکی مرگ موش بوده و باعث شد معدشون مشکل ساز بشه شانس آوردید به قلبش نرسیده و تونستیم یجور سم و از بین ببریم
×حالش خوب میشه
....بله فقط ظاهرن ایشون باردار بودن ولی بچه سقط شده
کوک که تا حالا سکوت کرده بود از پنجره به بیرون نگاه میکرد با تعجب به سمت دکتر برگشت
_تو الان چی گفتی؟
...گفتم ایشون باردار بودن ارباب ولی سقط شد
کوک دوباره به سمت پنجره برگشت
×میتونی بری دکتر ممنون
دکتر از اتاق بیرون رفت
_میبینم خوب نگرانش شدی
×چرا باید برا تو مهم باشه تو که دیگه صنمی باهاش نداری
_شوهرش که هستم
×مثلا الان داری ادا غیرتی هارو در میاری
_تهیونگ
×اگر تا الان چیزی بهت نگفتم فقط بخاطر قولیه که به هانا دادم هانا مثل خواهر نداشته من میمونه اگه روزی طوریش بشه من تو رو مقصر میدونم پس الان ادا شوهرایه غیرتیو در نیار
_بخاطرش تو رو رفیق ۲۰ و چند سالت وایمیسی
ته از عصبانیت بازو کوک رو گرفت و باهاش چشم تو چشم شد
×همون قدر که تو رفیقمی هانا هم به همون اندازه برام مثل خواهرمه نمیدونم هانا چه کاری باهات کرده که اینطوری باهاش رفتار میکنی ولی یه روز هانا رو از اینجا میبرم
کوک اخمی کرد و دست ته رو پس زد و از اتاق رفت بیرون ته از رو کلافگی دستی به موهاش کشید که صدایه نازک هانا تو اتاق پیچید
+نیازی به این رفتار نبود ته ته (قراره تا چند پارت دیگه سوپرایزتون کنم )
×هانا
ته سمت دخترک رفت و کنارش نشست و محکم بغلش کرد
اینم از این فیک
#part16
.....مثل اینکه تو اون ویسکی مرگ موش بوده و باعث شد معدشون مشکل ساز بشه شانس آوردید به قلبش نرسیده و تونستیم یجور سم و از بین ببریم
×حالش خوب میشه
....بله فقط ظاهرن ایشون باردار بودن ولی بچه سقط شده
کوک که تا حالا سکوت کرده بود از پنجره به بیرون نگاه میکرد با تعجب به سمت دکتر برگشت
_تو الان چی گفتی؟
...گفتم ایشون باردار بودن ارباب ولی سقط شد
کوک دوباره به سمت پنجره برگشت
×میتونی بری دکتر ممنون
دکتر از اتاق بیرون رفت
_میبینم خوب نگرانش شدی
×چرا باید برا تو مهم باشه تو که دیگه صنمی باهاش نداری
_شوهرش که هستم
×مثلا الان داری ادا غیرتی هارو در میاری
_تهیونگ
×اگر تا الان چیزی بهت نگفتم فقط بخاطر قولیه که به هانا دادم هانا مثل خواهر نداشته من میمونه اگه روزی طوریش بشه من تو رو مقصر میدونم پس الان ادا شوهرایه غیرتیو در نیار
_بخاطرش تو رو رفیق ۲۰ و چند سالت وایمیسی
ته از عصبانیت بازو کوک رو گرفت و باهاش چشم تو چشم شد
×همون قدر که تو رفیقمی هانا هم به همون اندازه برام مثل خواهرمه نمیدونم هانا چه کاری باهات کرده که اینطوری باهاش رفتار میکنی ولی یه روز هانا رو از اینجا میبرم
کوک اخمی کرد و دست ته رو پس زد و از اتاق رفت بیرون ته از رو کلافگی دستی به موهاش کشید که صدایه نازک هانا تو اتاق پیچید
+نیازی به این رفتار نبود ته ته (قراره تا چند پارت دیگه سوپرایزتون کنم )
×هانا
ته سمت دخترک رفت و کنارش نشست و محکم بغلش کرد
اینم از این فیک
۱۱.۸k
۲۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.