پارت ۱۱
از زبان یونا:
خانواده بد بختم هر دکتری بگی بردنم ولی هیچ تاثیری رو حال خراب من نداشت اینقدری جونکوک داغونم کرد که حتی اگه مشکلات و تجربه هایی که از زندگی گرفتم ازم بروسلی بسازن باز هم دردامو بروز میدم(جمله حق تتلو😂) ولی به خاطر نگرانی های مامانم به خاطر تب کردنای من و شب بیداری های مامانم سعی کردم حداقل خودمو خوب نشون بدم تا از این بیشتر خانوادمو داغون نکنم سعی میکردم خودمو خوب نشون بدم از اتاق زدم بیرون و با خنده های فیک رفتم تو آشپزخونه
_مامانی کمک نمیخوای
^نه عزیزم برو بشین تو قرصاتو خوردی
_بیخیال مامان من دیگه به اونا احتیاجی ندارم من حالم خوبه نگران نباش بزار کمکت کنم
^ولی آخه
_مامانی من خوبم دیگه انقدر نگران نباش
^باشه عزیزم بیا کمکم کن ناهار رو بچینیم رو میز
_چشم(خنده های فیک)
به مامان کمک کردم و میز ناهار رو چیدیم بابام هم از سر کار برگشت اون تو یه شرکت بزرگ که رئیسشه کار میکنه (علامتش~)
_سلام بابایی خسته نباشی لباساتو عوض کن بیا ناهار(لبخند)
~سلام دختر بابا باشه الان میام
بابا بعد چند دقیقه اومد چقدر دلم برای این روزا تنگ شده بود کنار هم دیگه ناهار خوردیم و سر میز کلی با هم حرف زدیم و خندیدیم و تونستم یکم از نگرانی هاشون کم کنم بعد هم میز رو جمع کردم و ظرفا رو هم خودم شستم تا مامان اذیت نشه بعد رفتم تو اتاقم تصمیم داشتم به دوستام زنگ بزنم و باهاشون داخل کافه همیشگی قرار بزارم و بریم بیرون به میا زنگ زدم
_الو سلام
&عه یونا تویی سلام عزیزم چطوری چقدر دلم برات تنگ شده بود بابا تو کجا بودی
_حالا داستان داره بعدا برات تعریف میکنم چه خبر خوبی
&مرسی عزیزم واییی نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
_منم دلم براتون تنگ شده بود یعنی برای همه دوستام مخصوصا تو
&نمیای بریم بیرون دلم میخواد ببینمت اینقدر که ندیدمت یادم رفته قیافتو
_(خنده)چرا میام به بچه ها هم خودت خبر بده بریم کافه همیشگی
&باشه عزیزم میبوسمت بای
_بای
بعد تلفن رو قطع کردم و با خوشحالی رفتم از کمد یه تیشرت لانگ انیمه ای سفید برداشتم و فیشنت هام با یه شلوار کارگو و یه جفت جردن و یه آرایش لایت موهامو باز گذاشتم و چتری هامو ریختم رو پیشونیم (من دارم استایل خودمو برای بیرون رفتن میگم جرررر😂)
خانواده بد بختم هر دکتری بگی بردنم ولی هیچ تاثیری رو حال خراب من نداشت اینقدری جونکوک داغونم کرد که حتی اگه مشکلات و تجربه هایی که از زندگی گرفتم ازم بروسلی بسازن باز هم دردامو بروز میدم(جمله حق تتلو😂) ولی به خاطر نگرانی های مامانم به خاطر تب کردنای من و شب بیداری های مامانم سعی کردم حداقل خودمو خوب نشون بدم تا از این بیشتر خانوادمو داغون نکنم سعی میکردم خودمو خوب نشون بدم از اتاق زدم بیرون و با خنده های فیک رفتم تو آشپزخونه
_مامانی کمک نمیخوای
^نه عزیزم برو بشین تو قرصاتو خوردی
_بیخیال مامان من دیگه به اونا احتیاجی ندارم من حالم خوبه نگران نباش بزار کمکت کنم
^ولی آخه
_مامانی من خوبم دیگه انقدر نگران نباش
^باشه عزیزم بیا کمکم کن ناهار رو بچینیم رو میز
_چشم(خنده های فیک)
به مامان کمک کردم و میز ناهار رو چیدیم بابام هم از سر کار برگشت اون تو یه شرکت بزرگ که رئیسشه کار میکنه (علامتش~)
_سلام بابایی خسته نباشی لباساتو عوض کن بیا ناهار(لبخند)
~سلام دختر بابا باشه الان میام
بابا بعد چند دقیقه اومد چقدر دلم برای این روزا تنگ شده بود کنار هم دیگه ناهار خوردیم و سر میز کلی با هم حرف زدیم و خندیدیم و تونستم یکم از نگرانی هاشون کم کنم بعد هم میز رو جمع کردم و ظرفا رو هم خودم شستم تا مامان اذیت نشه بعد رفتم تو اتاقم تصمیم داشتم به دوستام زنگ بزنم و باهاشون داخل کافه همیشگی قرار بزارم و بریم بیرون به میا زنگ زدم
_الو سلام
&عه یونا تویی سلام عزیزم چطوری چقدر دلم برات تنگ شده بود بابا تو کجا بودی
_حالا داستان داره بعدا برات تعریف میکنم چه خبر خوبی
&مرسی عزیزم واییی نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
_منم دلم براتون تنگ شده بود یعنی برای همه دوستام مخصوصا تو
&نمیای بریم بیرون دلم میخواد ببینمت اینقدر که ندیدمت یادم رفته قیافتو
_(خنده)چرا میام به بچه ها هم خودت خبر بده بریم کافه همیشگی
&باشه عزیزم میبوسمت بای
_بای
بعد تلفن رو قطع کردم و با خوشحالی رفتم از کمد یه تیشرت لانگ انیمه ای سفید برداشتم و فیشنت هام با یه شلوار کارگو و یه جفت جردن و یه آرایش لایت موهامو باز گذاشتم و چتری هامو ریختم رو پیشونیم (من دارم استایل خودمو برای بیرون رفتن میگم جرررر😂)
۸۰.۲k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.