Part:56
Part:56
راهی که تا خونه بود، خیلی کمتر شده بود.
البته نمیشد گفت کوتاه شده بود اما برای اون دو نفر که غرق در صحبت بودند و از دنیای اطراف چیزی نمیفهمیدن دقیقا همین معنی رو میداد.
اونها در اول کوچهای که خونه خانواده والنتینو قرار داشت ایستاده بودند.
اولین چیزی که توجه امیلی رو به خودش جذب کرد، ماشین ناشناسی بود که جلوی درب خونشون پارک شده بود.
قطعا دوستی نبود که دختر قبلا با اون ملاقاتی داشته باشه.
تهیونگ که چهره دختر رو با اخم های گره خورده دید، خط نگاهش رو دنبال کرد تا به همون ماشین رسید.
-اوه، مهمون ناخوانده.
امیلی بی هیچ حرف بعد از نگاه کردن به تهیونگ، به سمت خونه حرکت کرد. پسر هم سریع پا تند کرد تا ازش جا نمونه.
سرعت امیلی اول خیلی زیاد تر بود اما وقتی نزدیک خونه شد، به مراتب سرعت قدم هایش کُند تر شد.
تهیونگ هم پشت سر به اطراف خونه سَرَک میکشید.
تا درب خونه باز شد و چهره مهمان های ناشناس نمایان شد.
و اون دو نفر کسی جز دیوید برونو و پدرش نبودند.
پدر امیلی که در حال بدرقه کردن اونها بود، چهره جدی داشت، که نشانگر یک جنگ اعصاب زیادی بود.
دختر مو مشکی که این دفعه اون مو ها دورش پخش بودن، تازه حال بدی که داشت رو فراموش کرده بود. اما به لطف اون دو نفر دوباره یک حال بدتری به وجودش رخنه کرده بود.
شهردار دوباره صحبتی رو با مارکو از سر گرفت.
ولی دیوید به سمت بیرون حیاط قدم برداشت.
همون موقع هم، تهیونگ و امیلی به داخل خونه پا گذاشتند.
دیوید هم بعد از اینکه از شُک دیدن اونها در اومد، نیشخندی جایگزین اون صورت بهت زده شد.
و دقبقا مثل یک گرگ گرسنه به امیلی نگاه میکرد.
دختر از این نگاه مور مورش شد. سعی در دزدیدن نگاهش داشت و این اضطرابی که داشت کاملا مشهود بود. اما خب کاری نمیشد کرد، تا اینکه تهیونگ دستش رو روی شونه دختر گذاشت و اون رو به خودش نزدیک تر کرد.
دقبقا امیلی مثل یک طعمه بود و دو پسری برای هم خط و نشون میکشیدند.
امیلی از این کار تهیونگ قند تو دلش آب شده بود و گونه هاش از این نزدیکی خودش با تهیونگ رنگ گرفت که دقیقا همون لحظه پسر همه این ها رو دید.
و مثل پسر روبهروش نیشخندی زد. اما میدونید، اون نیشخند اصلا دلهرهآور یا چندش نبود.
و بعد از آب شدن اون قند در دل امیلی نوبت حکم رانی اضطرابی بود که حالا جریان داشت.
دختر هیچ از جنگ اعصابی که در راه بود خوشش نمیاومد، اما اصلا دل ساکت موندن هم نداشت.
فقط باید منتظر میموند تا چه چیزی پیش میاومد!
-----------------------------
ببخشید اگر کمه، فردا بیشتر آپ میکنم^^
---------------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
راهی که تا خونه بود، خیلی کمتر شده بود.
البته نمیشد گفت کوتاه شده بود اما برای اون دو نفر که غرق در صحبت بودند و از دنیای اطراف چیزی نمیفهمیدن دقیقا همین معنی رو میداد.
اونها در اول کوچهای که خونه خانواده والنتینو قرار داشت ایستاده بودند.
اولین چیزی که توجه امیلی رو به خودش جذب کرد، ماشین ناشناسی بود که جلوی درب خونشون پارک شده بود.
قطعا دوستی نبود که دختر قبلا با اون ملاقاتی داشته باشه.
تهیونگ که چهره دختر رو با اخم های گره خورده دید، خط نگاهش رو دنبال کرد تا به همون ماشین رسید.
-اوه، مهمون ناخوانده.
امیلی بی هیچ حرف بعد از نگاه کردن به تهیونگ، به سمت خونه حرکت کرد. پسر هم سریع پا تند کرد تا ازش جا نمونه.
سرعت امیلی اول خیلی زیاد تر بود اما وقتی نزدیک خونه شد، به مراتب سرعت قدم هایش کُند تر شد.
تهیونگ هم پشت سر به اطراف خونه سَرَک میکشید.
تا درب خونه باز شد و چهره مهمان های ناشناس نمایان شد.
و اون دو نفر کسی جز دیوید برونو و پدرش نبودند.
پدر امیلی که در حال بدرقه کردن اونها بود، چهره جدی داشت، که نشانگر یک جنگ اعصاب زیادی بود.
دختر مو مشکی که این دفعه اون مو ها دورش پخش بودن، تازه حال بدی که داشت رو فراموش کرده بود. اما به لطف اون دو نفر دوباره یک حال بدتری به وجودش رخنه کرده بود.
شهردار دوباره صحبتی رو با مارکو از سر گرفت.
ولی دیوید به سمت بیرون حیاط قدم برداشت.
همون موقع هم، تهیونگ و امیلی به داخل خونه پا گذاشتند.
دیوید هم بعد از اینکه از شُک دیدن اونها در اومد، نیشخندی جایگزین اون صورت بهت زده شد.
و دقبقا مثل یک گرگ گرسنه به امیلی نگاه میکرد.
دختر از این نگاه مور مورش شد. سعی در دزدیدن نگاهش داشت و این اضطرابی که داشت کاملا مشهود بود. اما خب کاری نمیشد کرد، تا اینکه تهیونگ دستش رو روی شونه دختر گذاشت و اون رو به خودش نزدیک تر کرد.
دقبقا امیلی مثل یک طعمه بود و دو پسری برای هم خط و نشون میکشیدند.
امیلی از این کار تهیونگ قند تو دلش آب شده بود و گونه هاش از این نزدیکی خودش با تهیونگ رنگ گرفت که دقیقا همون لحظه پسر همه این ها رو دید.
و مثل پسر روبهروش نیشخندی زد. اما میدونید، اون نیشخند اصلا دلهرهآور یا چندش نبود.
و بعد از آب شدن اون قند در دل امیلی نوبت حکم رانی اضطرابی بود که حالا جریان داشت.
دختر هیچ از جنگ اعصابی که در راه بود خوشش نمیاومد، اما اصلا دل ساکت موندن هم نداشت.
فقط باید منتظر میموند تا چه چیزی پیش میاومد!
-----------------------------
ببخشید اگر کمه، فردا بیشتر آپ میکنم^^
---------------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
۱۵.۰k
۲۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.