دلبر مغرور من

˼‌ دلبر مغرور من ˹

#پارت26
...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....

الحق که جذاب بود هیکل و تیپشم حرف نداشت اما خب هیچی سیاوشم نمیشه قلبم درد گرفت سیاوشم چرا ذهنم و قلبم نمیتونن درک کنن سیاوش دیگه مال من نیست :)

بیخیال این فکرا شدم و رفتیم سر میز شام انواع و اقسام غذا چیده شده بود همگی سر سفرهه نشستیم که گفتم :

- پس دختر و دامادتون کجان ؟؟

اونا رفتن مسافرت

به تکون دادن سرم رضایت دادم و شروع کردم به خوردن حین خوردن هیشکی هیچ حرفی نمیزد و من مونده بودم زیر نگاه های سنگین پسری که فهمیده بودم اسمش یزدانه نگاهش نامفهوم بود انگار دیدار اول نیست انگار خیلی وقته میشناسه منو نمیتونستم درک کنم به هر حال هرچی بیشتر فکر میکردم کمتر به نتیجه می‌رسیدم

- یزدان

با نگاهم صنمو خورده بودم اما نمیتونستم چشم ازش بردارم باورم نمیشد اصلا فکرشم نمیکردم دختر زنی که بابا میخاد باهاش ازدواج کنه صنم باشه وگرنه اصلا تا الان مخالفت نمیکردم با ببخشیدی بلند شدم و تماسو برقرار کردم :

- سلام خوبی میتونی حرف بزنی ؟

اره بگو چیشده

- چیزی که دنبالش بودم الان رو میز شام توی خونمونه

چیییی چطور ممکنه اینقدر زود نمیشه که

- باید از بابا ممنون باشم طعمه با پای خودش اومد تو تله

گوشیو قطع کردم و نفس عمیقی کشیدم و برگشتم تو جمع .
دیدگاه ها (۱)

˼‌ دلبر مغرور من ˹#پارت27...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️...

˼‌ دلبر مغرور من ˹#پارت28...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️...

˼‌ دلبر مغرور من ˹#پارت25...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️...

˼‌ دلبر مغرور من ˹#پارت24...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟕(یک روانی) ویو جیمیناون ا.ت بود و کنارش یه پرستار!از ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط