Part:29
Part:29
آهنگ اصلی که نواخته شد، همه شروع به رقصیدن کردن.
امیلی بهترین خودش رو به همه نشون داد.
قدم های متوالی که هر کسی رو متحیر میکرد، چرخش هایی که سر هر کسی باهاش گیج میرفت.
و حرکت آخر، بلند شدنش روی هوا، به کمک تهیونگ.
همه به بی نقص ترین حالت ممکن انجام شدن.
بعد از اتمام آخرین حرکت همه نفس نفس زنان به خاطر اون رقص نفس گیر ایستاده بودن.
دست تهیونگ، کمر امیلی رو گرفته بود و دختر دستش رو در دست دیگر پسر قرار داده بود.
بعد از دستی که مهمان هایی که به رقص ملحق نشده بودن، زدن،
همه برای صرف نوشیدنی های رنگ و وارنگ همراه با دسرها و غذاهای لذیذ سر میز هاشون برگشتند.
خانواده والنتینو و کیم به سمت میز موردنظرشون روانه شدن، اما وقتی شهردار برونو همراه همسرش و دیوید جلوشون سبز شدن، از حرکت ایستادن.
برونو ها قدم برداشتن، و سردسته خانوادشون جلو اومد.
- آقایون بهتره به میز ما ملحق بشین، صحبت هایی باید بین ما رد و بدل بشه. فکر میکنم زمان مناسبی باشه.
و بعد رو به همسرش کرد و بهش به چشم و ابرو اشاره کرد.
که همسرش سریع حرفی که انگار از قبل برنامهریزی شده بود رو زد.
- خانم ویولت، شما هم با من بیاید. به افراد زیادی باید معرفیتون بکنم.
و خب بچه ها هم میتونن تنها بمونن.
هیچ یک از افراد علاقهای به غذا خوردن با هم نداشتند.
مارکو و میونگدا حدس میزدن، کاسهای زیر نیم کاسه باشه!
و به نظرم حس شیشم اون دو نفر هم اشتباه نمیکرد.
هر دو خانواده تو عمل انجام شده قرار گرفتن. پس طبق گفته برونو ها، هر کی سر یک میز رفت.
حداقل مارکو با میونگدا، و
امیلی با تهیونگ رفت.
اما ویولت بیچاره باید تنهایی اون فضا رو تحمل میکرد.
ولی بدتر از همه امیلی بود، که سر یک میز، که یک طرف تهیونگ و طرف دیگرش دیود بود نشسته بود.
غذا ها که سرو شد، همه شروع به خوردن کردن.
غذا هایی که آشپزان حرفهای درست کرده بودن، واقعا خوشمزه بود.
سر میز مارکو، میونگدا و شهردارِ محافظه کار، هنوز سکوت برپا بود، بلعکس میز ویولت که حرف از همه جا زده میشد.
بعد چندی الکس برونو شروع به حرف زدن کرد.
- کیم، دلیلی برای برگشت به ساردینیا داشتی، درسته؟
میونگدا اول نگاهی که با مارکو انداخت، بعد به سمت الکس برگشت.
- بله، البته دلیلی جز دیدار مارکو و خانوادهاش نبود.
الکس برونو یک نیشخند حال به هم زنی داشت.
سرش رو پایین برد و خنده کوتاهی کرد.
- مطمئنی؟ اوه! راستی...درباره گنج مدیترانه شنیدین؟
مارکو بعد از شنیدن اون حرف یخ کرد.
و میونگدا هم دستش خشک شده بود، و اون لقمه غذایی که منتظر چشیدن بود روی هوا معلق بود.
الکس حرفش رو ادامه داد.
- نظرتون چیه با هم بریم دنبالش؟ من یک چیزهایی دست گیرم شده، میونگدا هم که نقشه رو داره، و ما اینجا یک ناخدای حرفهای داریم.
حرف آخرش رو اشاره به مارکو زد، که باعث شد مارکو هم به حرف بیاد.
- هی الکس، ما اصلا نمیدونیم داری درباره چی صحبت میکنی.
- چرا، خوبم میدونین.
پس چند روز بهتون مهلت میدم، بهتره انتخابتون من باشم.
هر دو مرد رو به روش میدونستن چه کار هایی از شهردار جدید بر میاد، اون خیلی گربه صفت بود.
و در آخر الکس وقتی دید جوابی نگرفته با یک جمله اون بحث رو خاتمه داد.
- از غذا لذت ببرید.
-------------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
آهنگ اصلی که نواخته شد، همه شروع به رقصیدن کردن.
امیلی بهترین خودش رو به همه نشون داد.
قدم های متوالی که هر کسی رو متحیر میکرد، چرخش هایی که سر هر کسی باهاش گیج میرفت.
و حرکت آخر، بلند شدنش روی هوا، به کمک تهیونگ.
همه به بی نقص ترین حالت ممکن انجام شدن.
بعد از اتمام آخرین حرکت همه نفس نفس زنان به خاطر اون رقص نفس گیر ایستاده بودن.
دست تهیونگ، کمر امیلی رو گرفته بود و دختر دستش رو در دست دیگر پسر قرار داده بود.
بعد از دستی که مهمان هایی که به رقص ملحق نشده بودن، زدن،
همه برای صرف نوشیدنی های رنگ و وارنگ همراه با دسرها و غذاهای لذیذ سر میز هاشون برگشتند.
خانواده والنتینو و کیم به سمت میز موردنظرشون روانه شدن، اما وقتی شهردار برونو همراه همسرش و دیوید جلوشون سبز شدن، از حرکت ایستادن.
برونو ها قدم برداشتن، و سردسته خانوادشون جلو اومد.
- آقایون بهتره به میز ما ملحق بشین، صحبت هایی باید بین ما رد و بدل بشه. فکر میکنم زمان مناسبی باشه.
و بعد رو به همسرش کرد و بهش به چشم و ابرو اشاره کرد.
که همسرش سریع حرفی که انگار از قبل برنامهریزی شده بود رو زد.
- خانم ویولت، شما هم با من بیاید. به افراد زیادی باید معرفیتون بکنم.
و خب بچه ها هم میتونن تنها بمونن.
هیچ یک از افراد علاقهای به غذا خوردن با هم نداشتند.
مارکو و میونگدا حدس میزدن، کاسهای زیر نیم کاسه باشه!
و به نظرم حس شیشم اون دو نفر هم اشتباه نمیکرد.
هر دو خانواده تو عمل انجام شده قرار گرفتن. پس طبق گفته برونو ها، هر کی سر یک میز رفت.
حداقل مارکو با میونگدا، و
امیلی با تهیونگ رفت.
اما ویولت بیچاره باید تنهایی اون فضا رو تحمل میکرد.
ولی بدتر از همه امیلی بود، که سر یک میز، که یک طرف تهیونگ و طرف دیگرش دیود بود نشسته بود.
غذا ها که سرو شد، همه شروع به خوردن کردن.
غذا هایی که آشپزان حرفهای درست کرده بودن، واقعا خوشمزه بود.
سر میز مارکو، میونگدا و شهردارِ محافظه کار، هنوز سکوت برپا بود، بلعکس میز ویولت که حرف از همه جا زده میشد.
بعد چندی الکس برونو شروع به حرف زدن کرد.
- کیم، دلیلی برای برگشت به ساردینیا داشتی، درسته؟
میونگدا اول نگاهی که با مارکو انداخت، بعد به سمت الکس برگشت.
- بله، البته دلیلی جز دیدار مارکو و خانوادهاش نبود.
الکس برونو یک نیشخند حال به هم زنی داشت.
سرش رو پایین برد و خنده کوتاهی کرد.
- مطمئنی؟ اوه! راستی...درباره گنج مدیترانه شنیدین؟
مارکو بعد از شنیدن اون حرف یخ کرد.
و میونگدا هم دستش خشک شده بود، و اون لقمه غذایی که منتظر چشیدن بود روی هوا معلق بود.
الکس حرفش رو ادامه داد.
- نظرتون چیه با هم بریم دنبالش؟ من یک چیزهایی دست گیرم شده، میونگدا هم که نقشه رو داره، و ما اینجا یک ناخدای حرفهای داریم.
حرف آخرش رو اشاره به مارکو زد، که باعث شد مارکو هم به حرف بیاد.
- هی الکس، ما اصلا نمیدونیم داری درباره چی صحبت میکنی.
- چرا، خوبم میدونین.
پس چند روز بهتون مهلت میدم، بهتره انتخابتون من باشم.
هر دو مرد رو به روش میدونستن چه کار هایی از شهردار جدید بر میاد، اون خیلی گربه صفت بود.
و در آخر الکس وقتی دید جوابی نگرفته با یک جمله اون بحث رو خاتمه داد.
- از غذا لذت ببرید.
-------------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
۱۲.۵k
۲۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.