Part:28
Part:28
رویش رو برگردوند، خودش رو مشغول به نگاه کردن دسر های خوشمزهی روی میز کرد.
آب دهنش راه افتاده بود، البته ویولت خوردنشون رو غذغن کرده بود.
حضور فردی رو پشتش حس کرد، اما خودش رو به نفهمیدن زده بود.
با دیدن چند جام نوشیدنی که روی میز چیده شده بود، فکری به ذهنش رسید.
به آرومی برداشتش.
برگشت...و همون لحظه که میخواست مایع طلایی رنگ داخل لیوان رو، روی فرد پشت سرش خالی کنه، با صورت تهیونگ مواجه شد.
صورتش عجیب شده بود، یک طرف لبهاش به سمت بالا کِش اومده بود.
ولی امیلی اون لبخند رو اصلا تمسخر آمیز نمیدید، البته اصلا همچین لبخندی نبود.
تهیونگ با همون لبخند، لیوان رو از دستان امیلی گرفت و روی میز قرار داد.
وقتی تهیونگ خم شده بود، امیلی تونست صورت برافروخته دِیوید رو ببینه، که چجوری از عصبانیت قرمز شده.
فاصله تهیونگ و امیلی خیلی کمتر از قبل شده بود، همین باعث رنگ گرفتن گونه های دختر شده بود.
صدای موسیقی که ویولنیست ها همراه با پیانیستی که در گوشه سالن قرار داشتند، به صدا در اومده بود.
همه کم کم در جایگاه خودشون قرار میگرفتن.
دختر نگاهش رو به کسایی که آماده رقص میشدند داد.
اما به خاطر سنگینی نگاه تهیونگ دوباره نگاهش رو به صورت بی نقص پسر داد.
ضربان قلبش از حالت معمول تند تر میزد. نگران این بود که نکنه تهیونگ صدای اون ماهیچه که با سرعت باورنکردنی به سینش میکوبید رو بشنوه.
- بانوی من، افتخار این رقص را به من میدهید؟
الان دقیقا چه اتفاقی افتاده بود؟
اون پسر سعی در تغییر لهجهاش کرده بود، و این برای امیلی خیلی بامزه بود.
امیلی داشت فکر میکرد، اگر تهیونگ تمام مدت بخواد با لهجه غلیظ ایتالیایی صحبت کنه، قلبش دووم نمیاره.
دنبال جواب میگشت، نمیخواست زود قبول کنه، از طرفی هم قصد رد کردنش هم نداشت.
- تو هم مثل تمام افراد اینجا...یک عوضیای. متاسفانه باید رد کنم.
از حرف آخرش پشیمون شده بود، اما فعلا فقط منتظر پاسخ بود.
تهیونگ پسر باهوشی بود، کاملا متوجه نیت اون دختر شده بود.
همزمان که دو تا گوشه لب هایش رو به بالا هدایت میکرد تیر خلاص رو هم زد.
- به هر حال این عوضی از مروارید خودش محافظت میکنه. نگران نباشید، بانوی من!
در حالی که تعظیم کوتاهی کرد، دستش رو جلوی امیلی برد.
دختر هنوز از شوک در نیومده بود. دستش رو بیاختیار داخل دست تهیونگ گذاشت.
اما بعدش حتی متوجه نشد چجوری به پیست رقص توسط تهیونگ کشیده شد.
------------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
رویش رو برگردوند، خودش رو مشغول به نگاه کردن دسر های خوشمزهی روی میز کرد.
آب دهنش راه افتاده بود، البته ویولت خوردنشون رو غذغن کرده بود.
حضور فردی رو پشتش حس کرد، اما خودش رو به نفهمیدن زده بود.
با دیدن چند جام نوشیدنی که روی میز چیده شده بود، فکری به ذهنش رسید.
به آرومی برداشتش.
برگشت...و همون لحظه که میخواست مایع طلایی رنگ داخل لیوان رو، روی فرد پشت سرش خالی کنه، با صورت تهیونگ مواجه شد.
صورتش عجیب شده بود، یک طرف لبهاش به سمت بالا کِش اومده بود.
ولی امیلی اون لبخند رو اصلا تمسخر آمیز نمیدید، البته اصلا همچین لبخندی نبود.
تهیونگ با همون لبخند، لیوان رو از دستان امیلی گرفت و روی میز قرار داد.
وقتی تهیونگ خم شده بود، امیلی تونست صورت برافروخته دِیوید رو ببینه، که چجوری از عصبانیت قرمز شده.
فاصله تهیونگ و امیلی خیلی کمتر از قبل شده بود، همین باعث رنگ گرفتن گونه های دختر شده بود.
صدای موسیقی که ویولنیست ها همراه با پیانیستی که در گوشه سالن قرار داشتند، به صدا در اومده بود.
همه کم کم در جایگاه خودشون قرار میگرفتن.
دختر نگاهش رو به کسایی که آماده رقص میشدند داد.
اما به خاطر سنگینی نگاه تهیونگ دوباره نگاهش رو به صورت بی نقص پسر داد.
ضربان قلبش از حالت معمول تند تر میزد. نگران این بود که نکنه تهیونگ صدای اون ماهیچه که با سرعت باورنکردنی به سینش میکوبید رو بشنوه.
- بانوی من، افتخار این رقص را به من میدهید؟
الان دقیقا چه اتفاقی افتاده بود؟
اون پسر سعی در تغییر لهجهاش کرده بود، و این برای امیلی خیلی بامزه بود.
امیلی داشت فکر میکرد، اگر تهیونگ تمام مدت بخواد با لهجه غلیظ ایتالیایی صحبت کنه، قلبش دووم نمیاره.
دنبال جواب میگشت، نمیخواست زود قبول کنه، از طرفی هم قصد رد کردنش هم نداشت.
- تو هم مثل تمام افراد اینجا...یک عوضیای. متاسفانه باید رد کنم.
از حرف آخرش پشیمون شده بود، اما فعلا فقط منتظر پاسخ بود.
تهیونگ پسر باهوشی بود، کاملا متوجه نیت اون دختر شده بود.
همزمان که دو تا گوشه لب هایش رو به بالا هدایت میکرد تیر خلاص رو هم زد.
- به هر حال این عوضی از مروارید خودش محافظت میکنه. نگران نباشید، بانوی من!
در حالی که تعظیم کوتاهی کرد، دستش رو جلوی امیلی برد.
دختر هنوز از شوک در نیومده بود. دستش رو بیاختیار داخل دست تهیونگ گذاشت.
اما بعدش حتی متوجه نشد چجوری به پیست رقص توسط تهیونگ کشیده شد.
------------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
۱۵.۸k
۲۲ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.