من ده قلو میخوام فهمیدییییی؟
من ده قلو میخوام فهمیدییییی؟
پشت چشمی براش نازک کردم و با سورا رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم
یعنی اصلا خوشحال نیستی؟
_نمیدونم...هیچحسی ندارم فقط گیجم...
نمیخوای به ته بگی؟
_چی بهش بگم؟ بگم ازت حاملم؟ باور میکنه بنظرت؟
نمیدونم ولی اگه بفهمه بهتره
_فعلا نباید بفهمه
بهت اصرار نمیکنم...
سرمو تکیه دادم به صندلی
حدودا نیم ساعت بعد رسیدیم و رفتیم داخل...به لطف مادر بزرگم که تایلندی بود اینجا مشکلی با زبونشون نداشتم...
منتظر موندیم ...حدودا یه ربع بعد نوبتمون شد ورفتیم داخل...
دراز کشیدم روی تخت و تکنسینه اومد سمتم
حامله ای؟
سرمو تکون دادم
چندماهته...
_۶ماه میشه...
سرشو تکون داد و بعد از زدن مایع به شکمم دستگاه سونوگرافیو چرخوند روشکمم...خودش به مانیتور نگاه میکرد...
چند دقیقه بعد با لبخند گفت:
بنظرت دختره یا پسر؟
_نمیدونم...حسمیکنم دختره
اشتباه میکنی...یه اقا پسره
سورا با جیغ شروع کرد بالا پایین پریدن...
واااایییییی پسرههههههههه
یه لبخند نشست رو لبم...
وقتی کارمون تموم شد شکممو پاک کردم و از تخت اومدم پایین و بعد از خداحافظی با تکنسینه از اتاق اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه...
سورا با ذوق گفت:
واااااییییی رائل هنوزممم باورم نشدههههه
خندیدم
_باورت شه دیگه...
یعنی میشه اونروز بیاد من بغلش کنمممم لپاشو گاز بگیرم؟
_یکم دیگه تحمل کنی میاد
مکث کردم
_سورا این بچه چطوری باید بزرگ شه؟
اینم سواله؟مثل ادم...
_من خیلی میترسم
ما پیشتیم رائل...از چیمیترسی؟
_واقعا نمیدونم چیکار کنم...
نیازی نیست نگران چیزی باشی
سرموتکون دادم و دیگه چیزی نگفتم...
یه حس عجیبی داشتم...نه خوشحال بودم نه ناراحت...نمیدونستم باید چیکار کنم...
وقتی رسیدیم خونه رفتیم داخل که هجین و یه جی هجوم اوردن سمتم...
چیشدددد چیشددددد؟
سورا با جیغ گفت:
پسرههههههههههههه
همشون باهم بغلم کردن و شروع کردن به جیغ و داد کردن...از کاراشون خندم گرفته بود
هجین گفت:
اوه اوه مامانی میخواد بخنده
زدم زیر خنده
_دیوونه اید واقعا
یه جی دستمو گرفت نشوند روی مبل
بیا بشین...دیگه اصلا نیاز نیست کاری انجام بدی...
سورا نشست کنارم
باید تحت نظر یه دکتر خوب باشی...برات پیدا میکنم
هجین حرفشو تایید کرد...
راست میگه...باید تحت مراقبت باشی
_نیازی نیست...سورا خودش یه دکتر کامله و مظلوم به سورا نگاه کردم...
گفت:
اره اصلا خودم مراقبتم... ومحکم بغلم کرد
#صدای_تو
#p60
بچه ها ببخشید مسافرتم نمیتونم زیاد بنویسم
پشت چشمی براش نازک کردم و با سورا رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم
یعنی اصلا خوشحال نیستی؟
_نمیدونم...هیچحسی ندارم فقط گیجم...
نمیخوای به ته بگی؟
_چی بهش بگم؟ بگم ازت حاملم؟ باور میکنه بنظرت؟
نمیدونم ولی اگه بفهمه بهتره
_فعلا نباید بفهمه
بهت اصرار نمیکنم...
سرمو تکیه دادم به صندلی
حدودا نیم ساعت بعد رسیدیم و رفتیم داخل...به لطف مادر بزرگم که تایلندی بود اینجا مشکلی با زبونشون نداشتم...
منتظر موندیم ...حدودا یه ربع بعد نوبتمون شد ورفتیم داخل...
دراز کشیدم روی تخت و تکنسینه اومد سمتم
حامله ای؟
سرمو تکون دادم
چندماهته...
_۶ماه میشه...
سرشو تکون داد و بعد از زدن مایع به شکمم دستگاه سونوگرافیو چرخوند روشکمم...خودش به مانیتور نگاه میکرد...
چند دقیقه بعد با لبخند گفت:
بنظرت دختره یا پسر؟
_نمیدونم...حسمیکنم دختره
اشتباه میکنی...یه اقا پسره
سورا با جیغ شروع کرد بالا پایین پریدن...
واااایییییی پسرههههههههه
یه لبخند نشست رو لبم...
وقتی کارمون تموم شد شکممو پاک کردم و از تخت اومدم پایین و بعد از خداحافظی با تکنسینه از اتاق اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه...
سورا با ذوق گفت:
واااااییییی رائل هنوزممم باورم نشدههههه
خندیدم
_باورت شه دیگه...
یعنی میشه اونروز بیاد من بغلش کنمممم لپاشو گاز بگیرم؟
_یکم دیگه تحمل کنی میاد
مکث کردم
_سورا این بچه چطوری باید بزرگ شه؟
اینم سواله؟مثل ادم...
_من خیلی میترسم
ما پیشتیم رائل...از چیمیترسی؟
_واقعا نمیدونم چیکار کنم...
نیازی نیست نگران چیزی باشی
سرموتکون دادم و دیگه چیزی نگفتم...
یه حس عجیبی داشتم...نه خوشحال بودم نه ناراحت...نمیدونستم باید چیکار کنم...
وقتی رسیدیم خونه رفتیم داخل که هجین و یه جی هجوم اوردن سمتم...
چیشدددد چیشددددد؟
سورا با جیغ گفت:
پسرههههههههههههه
همشون باهم بغلم کردن و شروع کردن به جیغ و داد کردن...از کاراشون خندم گرفته بود
هجین گفت:
اوه اوه مامانی میخواد بخنده
زدم زیر خنده
_دیوونه اید واقعا
یه جی دستمو گرفت نشوند روی مبل
بیا بشین...دیگه اصلا نیاز نیست کاری انجام بدی...
سورا نشست کنارم
باید تحت نظر یه دکتر خوب باشی...برات پیدا میکنم
هجین حرفشو تایید کرد...
راست میگه...باید تحت مراقبت باشی
_نیازی نیست...سورا خودش یه دکتر کامله و مظلوم به سورا نگاه کردم...
گفت:
اره اصلا خودم مراقبتم... ومحکم بغلم کرد
#صدای_تو
#p60
بچه ها ببخشید مسافرتم نمیتونم زیاد بنویسم
۸.۶k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.