ا تیه گاه وچه تنهای ام درود

اے تڪیه گاه ڪوچه ے تنهایے ام درود
اے آن ڪه یک نگاه تو قلب مرا ربود
هر بار آمدم ڪه از اینجا ببینمت
پشت خیال پنجره باران گرفته بود
احساس مے ڪنم ڪه در این لحظه هاے خیس
حتے تو را شبیه غزل مے توان سرود
با قطره هات روے دلم بسترے بساز
جارے بمان همیشه در اینجا شبیه رود
قلبم به عشق تو ، نه ، تظاهر نمے ڪند
پیوند خورده است ، همان لحظه ے ورود
سر مے ڪشد به تک تک سلول هاے من
از ڪوچه ے نگاه تو، آرامش وجود
خوابیده است ساعت دلواپسے هنوز
بین هجاے بودن و رفتن در این حدود
تق، تق ... دوباره ثانیه ها پشت پنجره
بیدار مے شوند ، تو رفتے ، ولے چه زود
دیدگاه ها (۱)

خسته‌ام از بی‌قراری، خسته از تکرارهابا تو از دلشوره‌هایم گفت...

چون نرقصد جانم از شادی که جانانم تویی؟محرمِ دل، مطلبِ تن، مق...

آن ساز کوچکمان را یادت هست، ...همان که هرجایی می رفتیم ......

یادته برات تعریف کردم!روبروی پنجره ی مشرف به درخت بیده مجنون...

p40شام تموم شده بود.نه با حرف، نه با خنده.فقط تموم شده بود.ا...

# پارت نهم | رمان فرزند آتش جونگکوک و ات به همون اپارتمان که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط