صورتی که از قبل هم سرخ بود حالا تقریبا داشت از گرما منفجر میشد ...

...




صورتی که از قبل هم سرخ بود، حالا تقریباً داشت از گرما منفجر می‌شد. هانا نگاهش را دزدید و شروع کرد به فکر کردن. اما جیمین یک لحظه هم به او فرصت نداد که از این موقعیت فرار کند

"خب، پس انگار پشیمون شدی." با لبخندی که گوشه‌ی لبش بود، خواست عقب برود که هانا سریع دستش را گرفت و محکم گفت:

"نه! من… من پشیمون نشدم!"


جیمین ابرویی بالا انداخت. حالا که دستش را گرفته بود، دیگر راهی برای عقب‌نشینی نداشت. نفسش را جمع کرد و قدمی جلو گذاشت…
هانا با کلی خجالت روی نوک پاهایش ایستاد، قدش هنوز هم به جیمین نمی‌رسید، اما با کمی خم شدن، بالاخره توانست لب‌هایش را روی لب‌های جیمین بگذارد. قلبش تند می‌زد، دستانش کمی می‌لرزید، اما از کاری که می‌کرد، پشیمان نبود.

جیمین که از این حرکت شوکه شده بود، لحظه‌ای چشمانش را باز نگه داشت، اما بعد، وقتی فهمید که هانا واقعاً پشیمان نیست و حسش متقابل است، لبخندی گوشه‌ی لبش نشست و کنترل بوسه را به دست گرفت. دستش را دور کمر ظریف هانا حلقه کرد و او را بیشتر به خودش نزدیک کرد.

دست‌های هانا که مردد کنار بدنش بود، حالا با هدایت جیمین، آرام پشت گردن او قرار گرفت. انگشتانش را روی موهای نرم جیمین گذاشت و کمی به او چنگ زد. جیمین از این حرکت راضی بود، انگار که بالاخره موفق شده بود هانا را از این خجالت دربیاورد.

بوسه‌شان آرام بود، اما پر از حس‌هایی که هیچ‌کدام تا به حال جرات نکرده بودند بیانش کنند. هانا وقتی متوجه شد دستانش را کاملاً دور گردن جیمین حلقه کرده، دیگر مقاومت نکرد. خودش را در آغوش گرم او رها کرد و اجازه داد این لحظه برای هر دویشان ثبت شود.

جیمین بعد از چند لحظه، پیشانی‌اش را روی پیشانی هانا گذاشت، چشمانش را بست و با لبخند زمزمه کرد:

"حالا دیگه مطمئنم که پشیمون نیستی."


هانا با گونه‌های سرخ‌شده‌اش لبخند کم‌رنگی زد و فقط سرش را تکان داد. هنوز هم کمی خجالت می‌کشید، اما دیگر فرار نمی‌کرد.

بوسه‌شان عمیق‌تر شد، هانا کم‌کم از خجالت اولیه خارج شده بود و اجازه می‌داد جیمین او را هدایت کند. قدمی به عقب رفت، اما جیمین جلوتر آمد، انگار که نمی‌خواست این لحظه تمام شود. هانا ناخودآگاه دوباره قدمی به عقب برداشت و قبل از اینکه بفهمد، کمرش به دیوار خورد. بین دیوار و جیمین گیر افتاده بود، قلبش دیوانه‌وار می‌تپید.

جیمین لبخند کمرنگی زد، دستش را کنار سر هانا روی دیوار گذاشت و صورتش را نزدیک‌تر برد. بوسه‌شان آرام‌تر شد، اما هنوز هم پر از حس‌های ناگفته بود.

_ ادامه دارد...


پارته بعد پارته اخررررر
دیدگاه ها (۰)

... انگشتان جیمین آرام روی گونه‌های سرخ‌شده‌ی هانا کشیده شد،...

" 𝒘𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒄𝒂𝒕 "یوجین بعد از یک روز طولانی در شرکت، خسته و کلاف...

...هر دو نفس‌نفس می‌زدند. فضا پر از حس عجیبی شده بود که هیچ‌...

...اما جیمین، که حالا بیشتر از همیشه هانا را درک می‌کرد، متو...

تک پارتی درخواستی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط