پارت318
#پارت318
چند روز بعد...
با بی حسی و کلافگی از جا بلند شد و به طرف کمدش رفت ...
هرچقدر مقاوت کرد ، نتوانست حریف سرسختیِ مهری شود.
با اصرار زیاد او قرار بود بروند پیاده روی و کمی هوا بخورند.
هوفی کشید و مانتوی کرم رنگی از بین لباس هایش بیرون کشید و پوشید که همان موقع در اتاقش زده شد.
_بیا تو...
گلی داخل آمد و ظرف میوه را به طرف عاطفه گرفت.
عاطفه برس را لای موهایش کشید و گفت:
_مرسی گلی ، دارم میرم بیرون بعد میخورم!
گلی سرش را تکان داد و با مکثی گفت!
_به خانوم گفتید؟
عاطفه در حالی ک چشم هایش بین ، رژ های روی میزش میچرخید گفت:
_ن اومد خونه بهش بگو با مهرنوش رفتم بیرون!
در نهایت رژ هلوییِ ماتش را برداشت و محکم روی لب هایش کشید!
موهایش را بادست مرتب کرد و شالش را روی سرش انداخت...
_حواست باشه ، مهری اومد صدام کن.
گلی باشه ای گفت و بیرون رفت...
...
چند روز بعد...
با بی حسی و کلافگی از جا بلند شد و به طرف کمدش رفت ...
هرچقدر مقاوت کرد ، نتوانست حریف سرسختیِ مهری شود.
با اصرار زیاد او قرار بود بروند پیاده روی و کمی هوا بخورند.
هوفی کشید و مانتوی کرم رنگی از بین لباس هایش بیرون کشید و پوشید که همان موقع در اتاقش زده شد.
_بیا تو...
گلی داخل آمد و ظرف میوه را به طرف عاطفه گرفت.
عاطفه برس را لای موهایش کشید و گفت:
_مرسی گلی ، دارم میرم بیرون بعد میخورم!
گلی سرش را تکان داد و با مکثی گفت!
_به خانوم گفتید؟
عاطفه در حالی ک چشم هایش بین ، رژ های روی میزش میچرخید گفت:
_ن اومد خونه بهش بگو با مهرنوش رفتم بیرون!
در نهایت رژ هلوییِ ماتش را برداشت و محکم روی لب هایش کشید!
موهایش را بادست مرتب کرد و شالش را روی سرش انداخت...
_حواست باشه ، مهری اومد صدام کن.
گلی باشه ای گفت و بیرون رفت...
...
۲.۰k
۳۰ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.