وقتی قاتل زنش شدی....
وقتی قاتل زنش شدی....
پارت پنجم
ویو ا.ت
رفتم پایین که با یه دختر بچه کیوت مواجه شدم خیلی دلم میخواست بغلش کنم اما یاد حرف نامجون افتادم که گفت نزدیک من و بچم هم نمیشی
پدر مادر نامجون کانادا زندگی میکنند این خوبه که اینجا نمیان سر میز نشستم و شروع کردم به خوردن غذا وایی حدود سه روزی بود که به خاطر استرس غذا نمیخوردم که صدای بچه نامجون در اومد
& بابا این خونوم (خانم) تیه(کیه) ؟!
_ا،ین خب امم ...
دیدم نامجون نمیدونه چی بگه که گفتم
+آه عزیزم من پرستار شما هستم که آقای کیم من و استخدام کرده که الان که مامانت فوت کرده من مواظبتم
&میتونم شما رو خاله صدا کنم؟! (خودتون بچگونه تصور کنید)
یه نگاه به نامجون کردم که داشت من رو نگاه میکرد و معلوم بود عصبانی بود
+خب اومم آره عزیزم میتونی
&پس میشه بعد غذا بیای باهام تو اتاق بازی کنی آخه مامان من هیچوقت...
_لینا غذات رو بخور عزیزم
&چشم
بعد از غذا لینا رفت بالا و منم داشتم میرفتم که نامجون جلوم رو گرفت
_مگه بهت نگفتم دور ور من و دخترم نمیپلکی
+چی داشتی بگی وقتی دخترت اون سوال رو پرسید ...میخواستی بگی خدمتکارم ولی مگه خدمتکار سر میز غذا میشینه و میخوره هاا (کمی داد)
_سر من داد نزن عوضی
+...
&خاله بیا دیده (دیگه)
+اومدم عزیزم ... یادت باشه من قاتل زنت نیستم اگر یکم حواست بهش بود میفهمیدی چرا وقتی با من قرار نداشت اومد به کمپانی من
و رفتم پیش لینا باهاش کلی بازی کردم که گفت
&خاله تو خیلی مهربونی آخه همیشه مامانم ...
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#NAMJOON
پارت پنجم
ویو ا.ت
رفتم پایین که با یه دختر بچه کیوت مواجه شدم خیلی دلم میخواست بغلش کنم اما یاد حرف نامجون افتادم که گفت نزدیک من و بچم هم نمیشی
پدر مادر نامجون کانادا زندگی میکنند این خوبه که اینجا نمیان سر میز نشستم و شروع کردم به خوردن غذا وایی حدود سه روزی بود که به خاطر استرس غذا نمیخوردم که صدای بچه نامجون در اومد
& بابا این خونوم (خانم) تیه(کیه) ؟!
_ا،ین خب امم ...
دیدم نامجون نمیدونه چی بگه که گفتم
+آه عزیزم من پرستار شما هستم که آقای کیم من و استخدام کرده که الان که مامانت فوت کرده من مواظبتم
&میتونم شما رو خاله صدا کنم؟! (خودتون بچگونه تصور کنید)
یه نگاه به نامجون کردم که داشت من رو نگاه میکرد و معلوم بود عصبانی بود
+خب اومم آره عزیزم میتونی
&پس میشه بعد غذا بیای باهام تو اتاق بازی کنی آخه مامان من هیچوقت...
_لینا غذات رو بخور عزیزم
&چشم
بعد از غذا لینا رفت بالا و منم داشتم میرفتم که نامجون جلوم رو گرفت
_مگه بهت نگفتم دور ور من و دخترم نمیپلکی
+چی داشتی بگی وقتی دخترت اون سوال رو پرسید ...میخواستی بگی خدمتکارم ولی مگه خدمتکار سر میز غذا میشینه و میخوره هاا (کمی داد)
_سر من داد نزن عوضی
+...
&خاله بیا دیده (دیگه)
+اومدم عزیزم ... یادت باشه من قاتل زنت نیستم اگر یکم حواست بهش بود میفهمیدی چرا وقتی با من قرار نداشت اومد به کمپانی من
و رفتم پیش لینا باهاش کلی بازی کردم که گفت
&خاله تو خیلی مهربونی آخه همیشه مامانم ...
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#NAMJOON
۵.۵k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.