𝐩𝐚𝐫𝐭¹⁷
𝐩𝐚𝐫𝐭¹⁷
مین جو :
لباس هام رو عوض کردمو و رفتم سوار ماشین شدم ، خودش رانندگی کرد و نذاشت راننده اش باهامون بیاد ، کل راه رو حتی یک کلمه هم حرف نزد ، منم شیشه ی ماشین رو داده بودم پایین و از مننظره ای که ماها از دیدنش محروم بودم لذت میبردم ، اینقدری دلتنگ خیابون ها و بودن توی شهر بودم که بی صدا اشک هام سرازیر شدن ، همش به مظلومیت خودم و این حالم فکر میکردم و گوله گوله اشک میریختم، مراقب بودم چوی شی وون منو توی اون حالت نبینه ، غرق فکر کردن به این حال و شرایطم بودم که دست چوی شی وون رو روی شونه هام حس کردم...
چوی شی وون :
عزیزم رسیدیم ، پیاده شو .
مین جو :
عا........باشه فقط تو اول برو من آرایشم رو درست کنم میام .
چوی شی وون :
از ماشین پیاده شدمو و رفتم دم ورودی مزون ، کل راه رو که اومدیم گریه های مین جو داشت نابودم میکرد،و این بیشتر از همه برام دردناک بود که تک تک اون اشک هاش به دلیل کارای من بود ، به خیال خودش متوجهش نبودم ولی از اول تا زمانی که رسیدیم از آینه ی بغل صورتش رو که اشکی بود و میدیدم ، ولی خب نمیتونستم به روش بیارم ، ترسیدم خجالت بکشه یا عصبانی شه واسه همین سکوت کردم و فقط به صدای شکستن قلبم توی اون لحظه گوش میدادم🥲 .
مین جو :
وارد مزون شدیم و لباس عروس های مختلفی که برام میاوردن و پرو میکردم ، حین پرو کردن وقتی روبه روی چوی شی وون بودم چشاش توجه ام جلب کرده بود ، توی چشم هاش ذوق و عشق خاصی بود که توی چشم هیچ پسری ندیده بودمش ، نمیدونم ، شاید واقعا دوستم داره ، یا شاید این منم که دوستش دارم و نمیخوام قبول کنم ! نه نه ، مین جو یادت نره ، اون ی قاتله ، نباید عاشق ی قاتل شی.
پرش زمانی به شب عروسی :
مین جو :
بعد از اینکه رسما زن و شوهر شدیم ، استرس هام بیشتر شدن ، اگه بعد عروسی بخواد ازون کارا کنه چیکار کنم ؟ من نمیخواااام😒
عروسی تموم شد و به سمت عمارت حرکت کردیم ، وقتی رسیدیم میخواستم به اتاق خودم برم که دیدم در اتاقم قفله .
* چوی شی وون (درحال صدا زدن )
_ جانم !
* در اتاقم چرا قفله ؟ زودتر بازش کن ، اینقدر خستم میخوام زودتر بخوابم
_ اون در هیچوقت قرار نیست باز شه ، مث اینکه هنوز نفهمیدی که ما رسما زن و شوهریم ! به خدمتکارا گفتم وسایلت رو بچینن تو اتاق خودم . ازین به بعد باهم میخوابیم .
* اما...
_ اما و ولی نداریم ، میرم دوش بگیرم، میتونی راحت لباست رو عوض کنی ، لازم نیست اینقد معذب باشی...
[شرطپارتبعد۳۰لایک💌]
پارتقبلی👇🏻
https://wisgoon.com/p/NZFV7T5GD5/
#رمان#عاشقانه#رازآلور
مین جو :
لباس هام رو عوض کردمو و رفتم سوار ماشین شدم ، خودش رانندگی کرد و نذاشت راننده اش باهامون بیاد ، کل راه رو حتی یک کلمه هم حرف نزد ، منم شیشه ی ماشین رو داده بودم پایین و از مننظره ای که ماها از دیدنش محروم بودم لذت میبردم ، اینقدری دلتنگ خیابون ها و بودن توی شهر بودم که بی صدا اشک هام سرازیر شدن ، همش به مظلومیت خودم و این حالم فکر میکردم و گوله گوله اشک میریختم، مراقب بودم چوی شی وون منو توی اون حالت نبینه ، غرق فکر کردن به این حال و شرایطم بودم که دست چوی شی وون رو روی شونه هام حس کردم...
چوی شی وون :
عزیزم رسیدیم ، پیاده شو .
مین جو :
عا........باشه فقط تو اول برو من آرایشم رو درست کنم میام .
چوی شی وون :
از ماشین پیاده شدمو و رفتم دم ورودی مزون ، کل راه رو که اومدیم گریه های مین جو داشت نابودم میکرد،و این بیشتر از همه برام دردناک بود که تک تک اون اشک هاش به دلیل کارای من بود ، به خیال خودش متوجهش نبودم ولی از اول تا زمانی که رسیدیم از آینه ی بغل صورتش رو که اشکی بود و میدیدم ، ولی خب نمیتونستم به روش بیارم ، ترسیدم خجالت بکشه یا عصبانی شه واسه همین سکوت کردم و فقط به صدای شکستن قلبم توی اون لحظه گوش میدادم🥲 .
مین جو :
وارد مزون شدیم و لباس عروس های مختلفی که برام میاوردن و پرو میکردم ، حین پرو کردن وقتی روبه روی چوی شی وون بودم چشاش توجه ام جلب کرده بود ، توی چشم هاش ذوق و عشق خاصی بود که توی چشم هیچ پسری ندیده بودمش ، نمیدونم ، شاید واقعا دوستم داره ، یا شاید این منم که دوستش دارم و نمیخوام قبول کنم ! نه نه ، مین جو یادت نره ، اون ی قاتله ، نباید عاشق ی قاتل شی.
پرش زمانی به شب عروسی :
مین جو :
بعد از اینکه رسما زن و شوهر شدیم ، استرس هام بیشتر شدن ، اگه بعد عروسی بخواد ازون کارا کنه چیکار کنم ؟ من نمیخواااام😒
عروسی تموم شد و به سمت عمارت حرکت کردیم ، وقتی رسیدیم میخواستم به اتاق خودم برم که دیدم در اتاقم قفله .
* چوی شی وون (درحال صدا زدن )
_ جانم !
* در اتاقم چرا قفله ؟ زودتر بازش کن ، اینقدر خستم میخوام زودتر بخوابم
_ اون در هیچوقت قرار نیست باز شه ، مث اینکه هنوز نفهمیدی که ما رسما زن و شوهریم ! به خدمتکارا گفتم وسایلت رو بچینن تو اتاق خودم . ازین به بعد باهم میخوابیم .
* اما...
_ اما و ولی نداریم ، میرم دوش بگیرم، میتونی راحت لباست رو عوض کنی ، لازم نیست اینقد معذب باشی...
[شرطپارتبعد۳۰لایک💌]
پارتقبلی👇🏻
https://wisgoon.com/p/NZFV7T5GD5/
#رمان#عاشقانه#رازآلور
۹۳۷
۲۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.