P2
P2
& نونا ؟
پشتشو نگاه کرد و برادر کوچکش رو دید که با چشمای درشتش بهش زل زده: تهیونگا....خوبی ؟
تهیونگ با سر تایید کرد. آروم به سمت خواهر بزرگترش رفت و محکم بغلش کرد و پرسید : نونا ما الان کجاییم؟
ا.ت در حالی که به دشت سرسبز رو به روش خیره شده بود گفت : نمیدونم. فقط یادمه داشتی رانندگی میکردی که یهو بعدش بوم.... اینجا بودیم.
& ولی الان باید چیکار کنیم؟
# سلام.
ا.ت و تهیونگ با ترس به پشتشون نگاه کردن و یه دختر بچه دیدن. با هم گفتن : سلام.
تهیونگ گفت : ما کجاییم ؟
# برزخ.
با تعجب گفتن: چی؟
# برزخ.
& یعنی چی ؟
# بعد از اون تصادف شما دو تا حالت داشتید. یا برید تو کما یا برید بهشت.
ا.ت ناگهان حالت چهرش تغییر کرد و جیغ عمیقی کشید : بچم.....بچم چی.....بچم....
# حالش خوبه.
تهیونگ در حالی که خواهرش رو آروم میکرد گفت : از کجا میدونی ؟
# چون من همون بچم.
ا.ت و تهیونگ به هم نگاه کردن و بعد به دختربچه خیره شدن.
دختربچه نفس عمیقی کشید و گفت : میدونم میدونم گیج کنندس. بزارین براتون توضیح بدم. من یکی از فرشته های خداوند بودم. که کارم بعد از سال ها تموم شد و دیگه مرخص میشدم. خداوند تصمیم گرفت به عنوان پاداش من رو به سرپرستی یه خانواده خوب بزاره و زندگی خوبی رو بهم هدیه بده و اون خانواده خانواده شما بود. حالا وقتی دایی در حال رانندگی بود یه تریلی که از سمت چپ میومد محکم میخوره به قسمت عقب ماشین و ماشین خب خیلی تکون میخوره و همین باعث شد شما به کما برین و بیاین اینجا. ولی دلیلی که زنده موندین این بود که من ازتون محافظت کردم.
ا.ت با بغض گفت : یعنی من صاحب یه دختر کوچولو میشم؟
# اوهوم.
ا.ت دختر کوچکش رو در آغوش گرفت و در حالی که داشت گریه میکرد گفت : خیلی خوشحالم که حالت خوبه.
$ انجینا اتفاقی افتاده ؟
# اوه فرشته نگهبان این عزیزان همراهان من هستند.
$ خیلی خوش آمدید بزارین راهنماییتون کنم......
& نونا ؟
پشتشو نگاه کرد و برادر کوچکش رو دید که با چشمای درشتش بهش زل زده: تهیونگا....خوبی ؟
تهیونگ با سر تایید کرد. آروم به سمت خواهر بزرگترش رفت و محکم بغلش کرد و پرسید : نونا ما الان کجاییم؟
ا.ت در حالی که به دشت سرسبز رو به روش خیره شده بود گفت : نمیدونم. فقط یادمه داشتی رانندگی میکردی که یهو بعدش بوم.... اینجا بودیم.
& ولی الان باید چیکار کنیم؟
# سلام.
ا.ت و تهیونگ با ترس به پشتشون نگاه کردن و یه دختر بچه دیدن. با هم گفتن : سلام.
تهیونگ گفت : ما کجاییم ؟
# برزخ.
با تعجب گفتن: چی؟
# برزخ.
& یعنی چی ؟
# بعد از اون تصادف شما دو تا حالت داشتید. یا برید تو کما یا برید بهشت.
ا.ت ناگهان حالت چهرش تغییر کرد و جیغ عمیقی کشید : بچم.....بچم چی.....بچم....
# حالش خوبه.
تهیونگ در حالی که خواهرش رو آروم میکرد گفت : از کجا میدونی ؟
# چون من همون بچم.
ا.ت و تهیونگ به هم نگاه کردن و بعد به دختربچه خیره شدن.
دختربچه نفس عمیقی کشید و گفت : میدونم میدونم گیج کنندس. بزارین براتون توضیح بدم. من یکی از فرشته های خداوند بودم. که کارم بعد از سال ها تموم شد و دیگه مرخص میشدم. خداوند تصمیم گرفت به عنوان پاداش من رو به سرپرستی یه خانواده خوب بزاره و زندگی خوبی رو بهم هدیه بده و اون خانواده خانواده شما بود. حالا وقتی دایی در حال رانندگی بود یه تریلی که از سمت چپ میومد محکم میخوره به قسمت عقب ماشین و ماشین خب خیلی تکون میخوره و همین باعث شد شما به کما برین و بیاین اینجا. ولی دلیلی که زنده موندین این بود که من ازتون محافظت کردم.
ا.ت با بغض گفت : یعنی من صاحب یه دختر کوچولو میشم؟
# اوهوم.
ا.ت دختر کوچکش رو در آغوش گرفت و در حالی که داشت گریه میکرد گفت : خیلی خوشحالم که حالت خوبه.
$ انجینا اتفاقی افتاده ؟
# اوه فرشته نگهبان این عزیزان همراهان من هستند.
$ خیلی خوش آمدید بزارین راهنماییتون کنم......
۴.۶k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.