پارت۳ رمان غمگین از تهیونگ (اشتباه برگشت ناپذیر)
بالاخرههههه...اهم...خب..
#بی_تی_اس#فیک_بی_تی_اس#رمان#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره#لایک#تک_پارتی #چند_پارتی
_(دیگه نمیخوام حتا اسمش به گوشم بخوره من من خیلی دوستش داشتم اما الان این عشق تبدیل به یک نفرت شده..دیروز با کلی فکر و خیال به زور ۳ ساعت همش خوابیدم..قلبم درد میکنه خیلی در میکنه من..هنوزم باورم نمیشه دلیل نفس کشیدنم به من خیانت کرده...لباسامو پوشیدم و رفتم دادگاه که اونم با من رسید..وضعش داغون بود چشماش قرمز و پف کرده بودن معلومه خیلی گریه کرده..هع خواست خیانت نکنه)
+تهیونگ...لطفا طلاق نگیریم😢...بهم فرصت بده لطفا
_گفتم نه!...زود باش بریم دیگه نمیخوام کسی مثل تو زنم باشه
+این حرف آخرته؟😢
_آره
+باشه..پس بریم..
(برگه ی طلاق رو که امضا کردم و همش گریه میکردم..
(بعد طلاق..)
_خدافظ خانم کیم...
+تهیونگ لطفا قبل از این که بری بزار یه بار بقلت کنم توروخدا بزار برای آخرین بار بقلت کنم لطفا (گریه)
_نه نمیشه خانم کیم ما دیگه دوتا غریبه ایم...خدانگهدار
+نهههه وایسااا (داد و گریه ی شدید) (نتونستم تحمل کنم رفتم از پشت بغلش کردم و گریه میکردم)
_برید اونور...هوففف..گفتم برو اونوررر (داد زد و زود رفت توی ماشین و روشن کرد و با سرعت از اونجا دور شد..)
+نههه نرووو😢😭😭😭😭😭تهیونگگ نرووو من بیگناهمم😭 (داد و گریه...از فشار زیاد غش کرد و یکی اومد دیدش سریع و بردش..)تهیونگ..
[کم کم داشتم بیهوش میشدم که دیدم یه پسره اومد و گفت]
پسره:اوه سلام خانم کیم من روی زمین پیداتون کردم و آوردمتون اینجا خداروشکر الان حالتون خوبه
+میزاشتین بمیرم راحت شم (بیحال و آروم)
پسره:این چه حرفیه اخه چرا به خاطر کسی اینجوری شدید؟
+اوهوم.. (همه چی رو تعریف کرد..)
پسره:وای واقعا ناراحت شدم....عام...اسم من جئون جونگ کوکه من وارث شرکت HTC هستم و اونجا کار میکنم که کنار بیمارستانه توی راه بودم که شمارو دیدم
+بله...خوشبختم...مرسی که کمکم کردین...عام...یه خاهشی دارم...میشه من بیام و توی شرکتتون کار کنم؟ اخه اونجایی که کار میکردم مال شوهر....شوهر سابقم بود..و الان بیکارم و میخوام برم استفا بدم
کوک:او بله حتما...با پدرم که مدیر شرکته صحبت میکنم و خبرشو بهتون میدم
+بله خیلی ممنونم..
(چند روز بعد)
+سلام کوک خوبی
کوک:او سلام تو خوبی
عام آره...زنگ زدم بگم که من فردا استفا میدم و توی شرکت شما شروع به کار میکنم
کوک:اوه خبر خوبیه باشه...کار های استخدامتو انجام میدم...خب کاری نداری؟
+مرسی..نه ندارم خدافظ
کوک:بای
{فردا توی شرکت}
+سلام..میخواستم با آقای کیم صحبت کنم
منشی:با ایشون چه کاری دارید؟
+به شما ربطی نداره حالا هم بهش خبر بده
منشی:ایششش اصن حقته که اینکارو کردم.. (آروم)
+چیزی گفتی؟
اسلاید دو و سه احساس ا.ت و تهیونگ به همدیگس..
تا پارت بعد باییی^__^♡♡♡♡
#بی_تی_اس#فیک_بی_تی_اس#رمان#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره#لایک#تک_پارتی #چند_پارتی
_(دیگه نمیخوام حتا اسمش به گوشم بخوره من من خیلی دوستش داشتم اما الان این عشق تبدیل به یک نفرت شده..دیروز با کلی فکر و خیال به زور ۳ ساعت همش خوابیدم..قلبم درد میکنه خیلی در میکنه من..هنوزم باورم نمیشه دلیل نفس کشیدنم به من خیانت کرده...لباسامو پوشیدم و رفتم دادگاه که اونم با من رسید..وضعش داغون بود چشماش قرمز و پف کرده بودن معلومه خیلی گریه کرده..هع خواست خیانت نکنه)
+تهیونگ...لطفا طلاق نگیریم😢...بهم فرصت بده لطفا
_گفتم نه!...زود باش بریم دیگه نمیخوام کسی مثل تو زنم باشه
+این حرف آخرته؟😢
_آره
+باشه..پس بریم..
(برگه ی طلاق رو که امضا کردم و همش گریه میکردم..
(بعد طلاق..)
_خدافظ خانم کیم...
+تهیونگ لطفا قبل از این که بری بزار یه بار بقلت کنم توروخدا بزار برای آخرین بار بقلت کنم لطفا (گریه)
_نه نمیشه خانم کیم ما دیگه دوتا غریبه ایم...خدانگهدار
+نهههه وایسااا (داد و گریه ی شدید) (نتونستم تحمل کنم رفتم از پشت بغلش کردم و گریه میکردم)
_برید اونور...هوففف..گفتم برو اونوررر (داد زد و زود رفت توی ماشین و روشن کرد و با سرعت از اونجا دور شد..)
+نههه نرووو😢😭😭😭😭😭تهیونگگ نرووو من بیگناهمم😭 (داد و گریه...از فشار زیاد غش کرد و یکی اومد دیدش سریع و بردش..)تهیونگ..
[کم کم داشتم بیهوش میشدم که دیدم یه پسره اومد و گفت]
پسره:اوه سلام خانم کیم من روی زمین پیداتون کردم و آوردمتون اینجا خداروشکر الان حالتون خوبه
+میزاشتین بمیرم راحت شم (بیحال و آروم)
پسره:این چه حرفیه اخه چرا به خاطر کسی اینجوری شدید؟
+اوهوم.. (همه چی رو تعریف کرد..)
پسره:وای واقعا ناراحت شدم....عام...اسم من جئون جونگ کوکه من وارث شرکت HTC هستم و اونجا کار میکنم که کنار بیمارستانه توی راه بودم که شمارو دیدم
+بله...خوشبختم...مرسی که کمکم کردین...عام...یه خاهشی دارم...میشه من بیام و توی شرکتتون کار کنم؟ اخه اونجایی که کار میکردم مال شوهر....شوهر سابقم بود..و الان بیکارم و میخوام برم استفا بدم
کوک:او بله حتما...با پدرم که مدیر شرکته صحبت میکنم و خبرشو بهتون میدم
+بله خیلی ممنونم..
(چند روز بعد)
+سلام کوک خوبی
کوک:او سلام تو خوبی
عام آره...زنگ زدم بگم که من فردا استفا میدم و توی شرکت شما شروع به کار میکنم
کوک:اوه خبر خوبیه باشه...کار های استخدامتو انجام میدم...خب کاری نداری؟
+مرسی..نه ندارم خدافظ
کوک:بای
{فردا توی شرکت}
+سلام..میخواستم با آقای کیم صحبت کنم
منشی:با ایشون چه کاری دارید؟
+به شما ربطی نداره حالا هم بهش خبر بده
منشی:ایششش اصن حقته که اینکارو کردم.. (آروم)
+چیزی گفتی؟
اسلاید دو و سه احساس ا.ت و تهیونگ به همدیگس..
تا پارت بعد باییی^__^♡♡♡♡
۷.۳k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.