پارت

#پارت39
#دخترکوچولوی‌من👧🏻💧

نگاهمو ازش گرفتم و رفتم بیرون تا به سمیه خبر بدم ، به پذیرایی که رسیدم دیدم با حالت پریشونی مشغول صحبت با جمشیده

+ جمشیدو برو سرکارت

جمشید چشمی گفت و فوری رفت ، نگاه وحشتناکی به سمیه انداختم که گفت:

_ آقا....

+ ساکت نمیخوام چیزی بشنوم . نمیدونم چرا به طور معجزه اسایی هر دفعه شانس میاری ، پیداش کردم خودم . بار بعدی دیگه ببخششی در کار نیست مطمعن باش
الانم برو ناهارو آماده کن که گشنمه

به اتاق برگشتم و با دیدن بهسا که هنوز سرجاش ایستاده بود گفتم:

+ تو چرا مثل مجسمه هنوز اینجایی؟

_ خب....خب خودتون گفتید بدون اجازه ی شما نباید کاری کنم

نفسمو با حرص بیرون دادم و به تخت اشاره ای کردم

+ بشین اینجا

بهسا بدون مخالفت روی تخت نشست و سرشو انداخت پایین ؛ به سمت کمدم رفتم و با دیدن لباسای مردونه ام پوفی کشیدم

هیچ لباس دخترونه ای تو این خونه موجود نبود و همین لباساییم که تنش بود مال سمیه بود

یکی از تیشرتامو به همراه شلوارک ستش از کمد کشیدم بیرون و پرت کردم روی تخت

+ باید بری حموم

نگاهی به لباسا انداخت و سکوت کرد ‌

+ یه ربه کارتو تموم میکنی ، حوله و لباس زیرم از سمیه بگیر

_ بعله فهمیدم

+ کارت که تموم شد برمیگردی اینجا

خواست لباسارو برداره که.....
دیدگاه ها (۹)

#پارت40#دخترکوچولوی‌من👧🏻💧خواست لباسارو برداره که نزاشتم+ میا...

#پارت41#دخترکوچولوی‌من👧🏻💧_چیزه.... خب شما برید سرمیز منم زود...

#پارت38#دخترکوچولوی‌من👧🏻💧رنگ از رخش پرید و ترسیده گفت:_ آقا ...

#پارت37#دخترکوچولوی‌من👧🏻💧دوستان این رمان در اصل اسمات نداره ...

P¹⁴+ نمی خوای بری عروسی - خوب چی بپوشم+ برو یه لباس درست و ح...

ادامه پارت پنجسونیک: اوکی پس بیاد بریم... برگشتیم و از امی و...

پارت ۱ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط