فیک عوضی قلدر (p27)
فیک عوضی قلدر (p27)
زنگ تفریح به صدا در اومد و دانش آموزا به معلم ادای احترام کردند و مشغول جمع کردن وسایلاشون شدند.
ات نگاهی به در کلاس انداخت و جیمین رو دید که بیرون رفت، حواسشو داد به وسایلاش و دونه دونه تو کیفش گذاشتشون
مین جه به سرعت کتاباشو توی کیفش هول داد و جفت نیمکت ات دویید و سرشو سمتش خم کرد و با خنده بهش نگاه کرد
-باشه ولی من یادم نمیره دیشب چطوری رفتی بغلش
ات با بی حسی جوابشو داد
-مین جه اون یه واکنش کاملا غیر ارادی بود
-یه واکنش غیر ارادی تو بغل داداش ناتنی من
-یااااا
مین جه که قصدش عصبی کردن ات بود و به خواستش رسیده بود زد زیر خنده
ات دستی به موهاش کشید و جوابش داد
-ببین اگه تو هم بودی و اونطوری وسط فیلم میترسیدی میرفتی بغلش
مین جه چشم غره ای رفت و دست به سینه شد
-حاضر بودم برم بغل ارون ولی بغل اون عوضی نرم
تازه فهمید چه سوتی داده بود خواست درستش کنه که نگاهش به لبخند ملیح ات افتاد
-ات...
-ات اونجوری نگام نکن ، میدونی که بی منظور گفتم
حالا که خودش سوتی داد مگه میشد اذیتش نکنه؟ .. لحنشو کش دار کرد جوری که میدونست روی اعصابش رژه میره جوابشو داد
-اوم نه من چیزی نمیدونم ، خب داشتی میگفتی .. میری بغل ارون خب بعدش؟
-ات خودم میکشمتت
ات زد زیر خنده و در حالی که پیش بینیش درست در اومده بود جلوتر فرار کرد و مین جه هم افتاد دنبالش
...
ویو جیمین :
با ارون توی حیاط مدرسه قدم میزدم و صحبت میکردم.. نزدیک تعطیلات بود برای همین مدرسه خلوت بود و اکثرا اجازشونو گرفته بودن و رفته بودن
حواسم به ارون بود که یهو یقم از پشت کشیده شد و مشتی به صورتم خورد .. هه هیونجین؟
از پشت کشیدمش و مشتمو تو صورتش کوبیدم . خم شد و نیشخندی زد و خون گوشه لبشو پاک کرد
اون پسری که نمیشناختمش و کنارش بود جلو اومد که دست جیمین متوقفش کرد
-بسپارش به خودم
جیمین جلو رفت و دستاشو توی جیب سوییشرتش برد . مقابل هیونجین ایستاد و با لبخندش طوری که میدونست میره روی اعصاب پسر مقابلش حرفی که نباید رو زد ...
-حال سویون و بچت چطوره!؟
این لعنتی از کجا فهمیده بود ؟ خون جلوی چشماشو گرفت و خواست مشتی محکم تر قبل توی صورتش فرودبیاره که جیمین جا خالی داد و دستشو پیچوند و روی زمین انداخت ..
همه چیز طبق نقشه پیش رفت ...
جیمین روی هیونجین نشست و تا میتونست مشتاشو رو صورتش خالی کرد
میون ضرباتش صورت ات اومد جلو چشمش .. این عوضی واقعا ارزش اینو داشت که ات بخاطرش حتی یه قطره اشک بریزه؟
کنترل خودشو از دست داده بود و با قدرت بهش مشت میزد طوری که ارون هم متوجه زیاده رویش شد و جلو رفت که جداش کنه.
ات : با خنده از دست مین جه فرار میکردم و از ساختمون مدرسه بیرون زدم که با چیزی که از دور دیدم خشکم زد
جیمین با بی رحمی به صورت هیونجین مشت میزد و ارون سعی داشت جداش کنه ، نگاهی به دور و اطراف کردم و چند نفر رو در حال پچ پچ کردن و فیلم گرفتن دیدم .
مین جه صدام کرد و وقتی از متوجه صحنه مقابلش شد سمت اونا دویید ولی من همچنان سر جام خشکم زده بود.
بلاخره ارون موفق شد جیمین رو از هیونجین جدا کنه...صورت هیونجین خونی و کبود شده بود و نیمه بیهوش بود . جیمین دست ارون رو پس زد و سوییشرتش رو مرتب کرد و نگاهش به ات افتاد
زیر لب اسمش و گفت و به صورت ترسیدش نگاه کرد
ات قطره اشکی از گوشه چشمش چکید و سرشو به چپ و راست تکون داد و به سمت ساختمون مدرسه دویید.
نفهمید چطوری به خوابگاه رسید ، درو باز کرد .. داخل شد و در حالی که در رو محکم می بستش بهش تکیه داد و روی زمین به آرومی فرود اومد .
سد اشکاش شکست و بی صدا هق زد
الان تنها چیزی که توی ذهنش بود ، صورت خونی هیونجین و بی رحمی جیمین بود.....
120 لایک
زنگ تفریح به صدا در اومد و دانش آموزا به معلم ادای احترام کردند و مشغول جمع کردن وسایلاشون شدند.
ات نگاهی به در کلاس انداخت و جیمین رو دید که بیرون رفت، حواسشو داد به وسایلاش و دونه دونه تو کیفش گذاشتشون
مین جه به سرعت کتاباشو توی کیفش هول داد و جفت نیمکت ات دویید و سرشو سمتش خم کرد و با خنده بهش نگاه کرد
-باشه ولی من یادم نمیره دیشب چطوری رفتی بغلش
ات با بی حسی جوابشو داد
-مین جه اون یه واکنش کاملا غیر ارادی بود
-یه واکنش غیر ارادی تو بغل داداش ناتنی من
-یااااا
مین جه که قصدش عصبی کردن ات بود و به خواستش رسیده بود زد زیر خنده
ات دستی به موهاش کشید و جوابش داد
-ببین اگه تو هم بودی و اونطوری وسط فیلم میترسیدی میرفتی بغلش
مین جه چشم غره ای رفت و دست به سینه شد
-حاضر بودم برم بغل ارون ولی بغل اون عوضی نرم
تازه فهمید چه سوتی داده بود خواست درستش کنه که نگاهش به لبخند ملیح ات افتاد
-ات...
-ات اونجوری نگام نکن ، میدونی که بی منظور گفتم
حالا که خودش سوتی داد مگه میشد اذیتش نکنه؟ .. لحنشو کش دار کرد جوری که میدونست روی اعصابش رژه میره جوابشو داد
-اوم نه من چیزی نمیدونم ، خب داشتی میگفتی .. میری بغل ارون خب بعدش؟
-ات خودم میکشمتت
ات زد زیر خنده و در حالی که پیش بینیش درست در اومده بود جلوتر فرار کرد و مین جه هم افتاد دنبالش
...
ویو جیمین :
با ارون توی حیاط مدرسه قدم میزدم و صحبت میکردم.. نزدیک تعطیلات بود برای همین مدرسه خلوت بود و اکثرا اجازشونو گرفته بودن و رفته بودن
حواسم به ارون بود که یهو یقم از پشت کشیده شد و مشتی به صورتم خورد .. هه هیونجین؟
از پشت کشیدمش و مشتمو تو صورتش کوبیدم . خم شد و نیشخندی زد و خون گوشه لبشو پاک کرد
اون پسری که نمیشناختمش و کنارش بود جلو اومد که دست جیمین متوقفش کرد
-بسپارش به خودم
جیمین جلو رفت و دستاشو توی جیب سوییشرتش برد . مقابل هیونجین ایستاد و با لبخندش طوری که میدونست میره روی اعصاب پسر مقابلش حرفی که نباید رو زد ...
-حال سویون و بچت چطوره!؟
این لعنتی از کجا فهمیده بود ؟ خون جلوی چشماشو گرفت و خواست مشتی محکم تر قبل توی صورتش فرودبیاره که جیمین جا خالی داد و دستشو پیچوند و روی زمین انداخت ..
همه چیز طبق نقشه پیش رفت ...
جیمین روی هیونجین نشست و تا میتونست مشتاشو رو صورتش خالی کرد
میون ضرباتش صورت ات اومد جلو چشمش .. این عوضی واقعا ارزش اینو داشت که ات بخاطرش حتی یه قطره اشک بریزه؟
کنترل خودشو از دست داده بود و با قدرت بهش مشت میزد طوری که ارون هم متوجه زیاده رویش شد و جلو رفت که جداش کنه.
ات : با خنده از دست مین جه فرار میکردم و از ساختمون مدرسه بیرون زدم که با چیزی که از دور دیدم خشکم زد
جیمین با بی رحمی به صورت هیونجین مشت میزد و ارون سعی داشت جداش کنه ، نگاهی به دور و اطراف کردم و چند نفر رو در حال پچ پچ کردن و فیلم گرفتن دیدم .
مین جه صدام کرد و وقتی از متوجه صحنه مقابلش شد سمت اونا دویید ولی من همچنان سر جام خشکم زده بود.
بلاخره ارون موفق شد جیمین رو از هیونجین جدا کنه...صورت هیونجین خونی و کبود شده بود و نیمه بیهوش بود . جیمین دست ارون رو پس زد و سوییشرتش رو مرتب کرد و نگاهش به ات افتاد
زیر لب اسمش و گفت و به صورت ترسیدش نگاه کرد
ات قطره اشکی از گوشه چشمش چکید و سرشو به چپ و راست تکون داد و به سمت ساختمون مدرسه دویید.
نفهمید چطوری به خوابگاه رسید ، درو باز کرد .. داخل شد و در حالی که در رو محکم می بستش بهش تکیه داد و روی زمین به آرومی فرود اومد .
سد اشکاش شکست و بی صدا هق زد
الان تنها چیزی که توی ذهنش بود ، صورت خونی هیونجین و بی رحمی جیمین بود.....
120 لایک
۱۰۶.۱k
۱۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.