دریاچه عشق p10
دریاچه عشق p10
از زبان ا/ت
بیدار شدم ساعت 7 بود پاشدم
دست و صورتمو شستم یه لباس
پوشیدم ( اسلاید 2) یه میکاپ ساده کردم
رفتم پایین دیدم تهیونگ نشسته سر میز
ا/ت : صبح بخیر
تهیونگ نگاه ریزی بهم کردم گفت
تهیونگ : صبح بخیر
ا/ت : چه عجب باهام حرف زدی......
انتظار نداشتم جواب بدی
یهو گوشیش زنگ خورد نمیدونم چرا ولی
گذاشت رو بلندگو
مکالمه
تهیونگ : بله
مادر تهیونگ : پسرم سلام خوبی
تهیونگ : سلام مامان مرسی... کاری داشتی
م/تهیونگ : اول بگو ببینم عروسم چطوره
هومممم..... خبری از بچه نیست؟ ها؟
تهیونگ منو زیر چشمی نگاه کردو گفت
تهیونگ : هوم خوبه ولی فعلا از بچه خبری نیست
( آروم زم زمه کرد) شاید اصلا نباشه
م/تهیونگ : چی پسرم چیزی گفتی
تهیونگ : نه دیگه لطفا بگو چیکار داری
م/تهیونگ : باشه بابا ببین منو بابات با پدرو مادر
ا/ت امشب میایم خونتون هستین دیگه؟ یا؟ ☺️
به تهیونگ نگاه کردم هی بهش
میگفتم بگو نه و آخر گفت
تهیونگ : ما هستیم ( پوزخند)
ا/ت : اوففففففف😡
م/تهیونگ : خب پس شب میبینمت بای
تهیونگ : خداحافظ
پایان مکالمه
ا/ت : بهت میگم بگو نه..... وایسا از
قصد این کارو کردی
تهیونگ : اینم تنبیه دیروزت... اجوما
اجوما : بله قربان
تهیونگ : به همه خدمتکار ها و آشپز
ها بگو مرخصن
اجوما : بله چشم
ا/ت : وایسا ببینم نگو که من هم باید
خونه تمیز کنم هم غذا درست کنم
تهیونگ : باهوش بودید و ما نمیدونستیم
تهیونگ رفت بالا
ا/ت : یااا من حوصله ندارمممممم لعنت بهت
ساعت 8 بود سریع اول رفتم غذا درست کردم و
شعلشو کم کردم تا بپزه ساعت 11 بود
ا/ت : ها؟ کی انقدر زود گذشت اوفففف
سریع پارچه گرفتم با شیشه شور
رفتم سراغ خاک خونه خیلی خسته شدم اخه
عمارت به این بزرگی من تکی باید هم غذا
بپزم هم خونه تمیز کنم
جاروبرقی را اوردم ساعت 1:30 بود
جاروبرقی را روشن کردم دیدم تهیونگ
داره از پله ها میاد پایین
از زبان تهیونگ
دیدم داره جاروبرقی میکشه
خواستم باهاش شوخی کنم
تهیونگ : ا/ت....... ا/ت ( صدای جاروبرقی بلند بود)
تهیونگ سیم جارو برقی رو کشید
ا/ت برگشت بهش نگاه کرد
ا/ت : یااااا چیکار میکنی
تهیونگ : بوی سوختگی حس نمیکنی
ا/ت : شوخی نکن 😬😖
رفتم دیدم غذا ها خوبه گفتم
تهیونگ : وایییییییی غذا رو سوزوندی که
ا/ت : مسخره بازی در نیار حوصله ندارم 😖😐
تهیونگ : مسخره کجا بود اینا سوخت
از زبان ا/ت
نهههههههههههه
از زبان ا/ت
بیدار شدم ساعت 7 بود پاشدم
دست و صورتمو شستم یه لباس
پوشیدم ( اسلاید 2) یه میکاپ ساده کردم
رفتم پایین دیدم تهیونگ نشسته سر میز
ا/ت : صبح بخیر
تهیونگ نگاه ریزی بهم کردم گفت
تهیونگ : صبح بخیر
ا/ت : چه عجب باهام حرف زدی......
انتظار نداشتم جواب بدی
یهو گوشیش زنگ خورد نمیدونم چرا ولی
گذاشت رو بلندگو
مکالمه
تهیونگ : بله
مادر تهیونگ : پسرم سلام خوبی
تهیونگ : سلام مامان مرسی... کاری داشتی
م/تهیونگ : اول بگو ببینم عروسم چطوره
هومممم..... خبری از بچه نیست؟ ها؟
تهیونگ منو زیر چشمی نگاه کردو گفت
تهیونگ : هوم خوبه ولی فعلا از بچه خبری نیست
( آروم زم زمه کرد) شاید اصلا نباشه
م/تهیونگ : چی پسرم چیزی گفتی
تهیونگ : نه دیگه لطفا بگو چیکار داری
م/تهیونگ : باشه بابا ببین منو بابات با پدرو مادر
ا/ت امشب میایم خونتون هستین دیگه؟ یا؟ ☺️
به تهیونگ نگاه کردم هی بهش
میگفتم بگو نه و آخر گفت
تهیونگ : ما هستیم ( پوزخند)
ا/ت : اوففففففف😡
م/تهیونگ : خب پس شب میبینمت بای
تهیونگ : خداحافظ
پایان مکالمه
ا/ت : بهت میگم بگو نه..... وایسا از
قصد این کارو کردی
تهیونگ : اینم تنبیه دیروزت... اجوما
اجوما : بله قربان
تهیونگ : به همه خدمتکار ها و آشپز
ها بگو مرخصن
اجوما : بله چشم
ا/ت : وایسا ببینم نگو که من هم باید
خونه تمیز کنم هم غذا درست کنم
تهیونگ : باهوش بودید و ما نمیدونستیم
تهیونگ رفت بالا
ا/ت : یااا من حوصله ندارمممممم لعنت بهت
ساعت 8 بود سریع اول رفتم غذا درست کردم و
شعلشو کم کردم تا بپزه ساعت 11 بود
ا/ت : ها؟ کی انقدر زود گذشت اوفففف
سریع پارچه گرفتم با شیشه شور
رفتم سراغ خاک خونه خیلی خسته شدم اخه
عمارت به این بزرگی من تکی باید هم غذا
بپزم هم خونه تمیز کنم
جاروبرقی را اوردم ساعت 1:30 بود
جاروبرقی را روشن کردم دیدم تهیونگ
داره از پله ها میاد پایین
از زبان تهیونگ
دیدم داره جاروبرقی میکشه
خواستم باهاش شوخی کنم
تهیونگ : ا/ت....... ا/ت ( صدای جاروبرقی بلند بود)
تهیونگ سیم جارو برقی رو کشید
ا/ت برگشت بهش نگاه کرد
ا/ت : یااااا چیکار میکنی
تهیونگ : بوی سوختگی حس نمیکنی
ا/ت : شوخی نکن 😬😖
رفتم دیدم غذا ها خوبه گفتم
تهیونگ : وایییییییی غذا رو سوزوندی که
ا/ت : مسخره بازی در نیار حوصله ندارم 😖😐
تهیونگ : مسخره کجا بود اینا سوخت
از زبان ا/ت
نهههههههههههه
۳۴.۶k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.