عشق خشن من ❤️ پارت 32
اصلا حمایت نمی کنید 🥺😭فکر کنم دیگه نمی خواید بزارم نه؟
.
.
.
.
.
ویو ا.ت
صبح از خواب بیدار شدم سرم روی سینه هاشو بود سرم رو بلند کردم و بهش نگاه کردم چهر معصومی داشت اصلا شبیه اون دیونه زنجیرهای نبود خیلی آرام بود ازش نمی ترسیدم حتا قبلم براش می زد. دستام رو روی صورتش کشیدم کل صورتش رو لمس کردم خیلی جذاب بود یکم سرم رو بردم بالا که لباش رو ببوسم رفتم نزدیک که یه چیزی مانع شد از ته قلبم انگار یکی داشت می گفت ا.ت نزدیکش نشو اگه نزدیکش بشی نمی تونی ازش بگزی سریع ازش جدا شدم و به سمت اتاقم رفتم و در بستم و رفتم یه دوش گرفتم . از حمام آمدم بیرون موهام رو خشک کردم و یه لباس ورزشی پوشیدم و از خونه زدم بیرون پیاده روی کردم . داشتم بر می گشتم خونه که با ماشینش آمد جلو و بهم گفت با اجازه کی آمدی بیرون منم بهش گفتم مگه بردتم دوباره با هم بحث کردیم خشن خان اگه یه روز با هم بحث نکنه روزش نمی گیره بی اهمیت از کنارش رد شدم و رفتم خونه یه لیوان آب میوه خوردم و رفتم اتاقم و خودم پرت کردم روی تخت خوابیدم .
ویو اون وو
ساعت ۷بود که از شرکت به سمت خونه رفتم رفتم داخل بجز اجوشی کسی تو پذیرای نبود
_اجوشی
اجوشی:بله
_اجوما و ا.ت اینا کجام
اجوشی:اجومات داره شام درست می کنه و خانم همه تو اتاقشون هستن
_اهم باشه ممنون
رفتم بالا از کنار اتاقش رد شدم لایک در اتاقش باز بود رفتم بهش نگاه کردم خوابیده بود یه لبخند ریزی زدم دلم می خواست اذیتش کنم رفتم یه سطل آب یخ آوردم و رفتم بالا سرش و سطل رو خالی کردم رو سرش که با جیغ بلند شد . خشکش زده بود من داشتم از خنده روده بر می شدم همینطوری داشت نگاهم می کرد معلوم بود که خیلی شوکه شده بود بعد یه ثانیه به خودش آمد و با اون چشمای سیاهش که آتیش ازش می بارید بهم نگاه کرد یکم ترسیدم که دادا زد
+چا اون ووووووووووو
_چرا داد می زنی من همینجام خخخخخخ
+فرار کن فرار کن
_خخخخخخخخخ
+اگه دستم بهت برسه می کشت
از رو تخت بلند شد و دید سمت من دیدم تو پذیری از پشت این مبل به اون مبل می رفتم
+حرئت داری وایسا
_زبونش رو دراز کرد
+می کشت پسر بیشعورررر
دیوید روی مبل از رو مبل خودش رو پرت کرد رو این بروسلی افتاد روم که لبامون بهم برخورد کرد هر دو خشکمن زده بود به هم زل زده بودیم که سریع بلند شدو و یه مشت محکم خوابوند تو شکم
_اخخخخخخخ
+حقت بود
فرار کرد و رفت تو اتاقش و در محکم بست معلوم بود که خجالت کشید بلند شدم و دستم رو گذاشتم روی لبام و شروع به خندیدن کردم نمی دونم چم شده هر وقت این دختره احمق رو می بینم انکار کل دردام رو فراموش می کنم
اجوما:ارباب غذا امادست
_باش اجوما
راستی می تونید برین ا.ت رو صدا کنید
اجوما :حتما
رفت و ا.ت رو صدا کرد............
.
.
.
.
.
ویو ا.ت
صبح از خواب بیدار شدم سرم روی سینه هاشو بود سرم رو بلند کردم و بهش نگاه کردم چهر معصومی داشت اصلا شبیه اون دیونه زنجیرهای نبود خیلی آرام بود ازش نمی ترسیدم حتا قبلم براش می زد. دستام رو روی صورتش کشیدم کل صورتش رو لمس کردم خیلی جذاب بود یکم سرم رو بردم بالا که لباش رو ببوسم رفتم نزدیک که یه چیزی مانع شد از ته قلبم انگار یکی داشت می گفت ا.ت نزدیکش نشو اگه نزدیکش بشی نمی تونی ازش بگزی سریع ازش جدا شدم و به سمت اتاقم رفتم و در بستم و رفتم یه دوش گرفتم . از حمام آمدم بیرون موهام رو خشک کردم و یه لباس ورزشی پوشیدم و از خونه زدم بیرون پیاده روی کردم . داشتم بر می گشتم خونه که با ماشینش آمد جلو و بهم گفت با اجازه کی آمدی بیرون منم بهش گفتم مگه بردتم دوباره با هم بحث کردیم خشن خان اگه یه روز با هم بحث نکنه روزش نمی گیره بی اهمیت از کنارش رد شدم و رفتم خونه یه لیوان آب میوه خوردم و رفتم اتاقم و خودم پرت کردم روی تخت خوابیدم .
ویو اون وو
ساعت ۷بود که از شرکت به سمت خونه رفتم رفتم داخل بجز اجوشی کسی تو پذیرای نبود
_اجوشی
اجوشی:بله
_اجوما و ا.ت اینا کجام
اجوشی:اجومات داره شام درست می کنه و خانم همه تو اتاقشون هستن
_اهم باشه ممنون
رفتم بالا از کنار اتاقش رد شدم لایک در اتاقش باز بود رفتم بهش نگاه کردم خوابیده بود یه لبخند ریزی زدم دلم می خواست اذیتش کنم رفتم یه سطل آب یخ آوردم و رفتم بالا سرش و سطل رو خالی کردم رو سرش که با جیغ بلند شد . خشکش زده بود من داشتم از خنده روده بر می شدم همینطوری داشت نگاهم می کرد معلوم بود که خیلی شوکه شده بود بعد یه ثانیه به خودش آمد و با اون چشمای سیاهش که آتیش ازش می بارید بهم نگاه کرد یکم ترسیدم که دادا زد
+چا اون ووووووووووو
_چرا داد می زنی من همینجام خخخخخخ
+فرار کن فرار کن
_خخخخخخخخخ
+اگه دستم بهت برسه می کشت
از رو تخت بلند شد و دید سمت من دیدم تو پذیری از پشت این مبل به اون مبل می رفتم
+حرئت داری وایسا
_زبونش رو دراز کرد
+می کشت پسر بیشعورررر
دیوید روی مبل از رو مبل خودش رو پرت کرد رو این بروسلی افتاد روم که لبامون بهم برخورد کرد هر دو خشکمن زده بود به هم زل زده بودیم که سریع بلند شدو و یه مشت محکم خوابوند تو شکم
_اخخخخخخخ
+حقت بود
فرار کرد و رفت تو اتاقش و در محکم بست معلوم بود که خجالت کشید بلند شدم و دستم رو گذاشتم روی لبام و شروع به خندیدن کردم نمی دونم چم شده هر وقت این دختره احمق رو می بینم انکار کل دردام رو فراموش می کنم
اجوما:ارباب غذا امادست
_باش اجوما
راستی می تونید برین ا.ت رو صدا کنید
اجوما :حتما
رفت و ا.ت رو صدا کرد............
۹.۲k
۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.