پارت ۱۷
از زبان جونکوک
فک کنم خیلی زیاده روی کردم حالش اصلا خوب نبود بغلش کردم و پیشونیشو بوسیدم لباسامو پوشیدم
+دوباره میام سراغت گرلم
_فقط برو گمشو
+مث اینکه هنوز نفهمیدی مال منی نه دوباره میخوای به فاک بری اره منو سگ نکن وگرنه بد جوری پارت میکنم که با صد تا بخیه هم نشه جمعت کرد
_لطفا برو(گریه)
+باشه میرم ولی نه واسه همیشه دوباره میام
اشکاشو پاک کردم و بوسه ای به لباش زدم و رفتم بیرون
از زبان یونا:
حالم خیلی بد بود مرتیکه عوضی بار اولم نبود ولی خیلی حالم بد بود چون هیچوقت اینجوری وحشی بازی در نمیآورد با زور و بد بختی بلند شدم و رفتم حموم زیر دوش گریه میکردم از این بد بختی که برام درست کرده از این بلا هایی که سرم میاره هق خدایا آخه مگه من چیکار کردم که اینطوری منو تنبیه میکنی فقط عاشق یه عوضی شدم که دیگه الان نیستم خودمو شستم گردنمو اینقدر با لیف صاییدم که زخم شده بود رفتم بیرون لباس پوشیدم و موهامو خشک کردم و اینقدر خسته بودم که خودمو پرت کردم رو تخت و هنوز سرم به بالشت نرسیده خواب رفتم.....
صبح روز بعد
از زبان یونا:
با دلدرد بدی ازخواب بیدار شدم وایییی من که دیشب حموم کردم چرا اینقدر دلم درد میکنه رفتم دستشویی هوووف همینو کم داشتم پریود شده بودم ایشششش سریع اومدم یه پد گذاشتم تا خون جایی رو برنداشته موهامو شونه زدم و رفتم بیرون صبحونه رو میز چیده شده بود نشستم خوردم که مامانم اومد
_صبح به خیر مامان
^صبح به خیر عزیزم حالت بهتره
_اره ولی مریض شدم ایششش
^اشکالی نداره (خنده)
_چرا اشکال داره مامان دارم از درد میمیرم واییی
^بعد صبحونه برات دمنوش درست میکنم
_مرسی بابا کجاس
^صبح زود رفت شرکت این روزا کارش زیاده
با آوردن اسم شرکت یاد جونکوک افتادم و بدنم مور مور شد واییی دیشب وقتی داشت میرفت گفت دوباره میاد سراغم ولی به نظرم بزار همه چی رو به مامان بگم اگه مامان بابام کمکم نکنه پس کی بکنه
^راستی یونا این یارو که با بابات شریک شده رو مگه میشناسی
_چطور
^دیشب با دیدنش مث اینکه خیلی ترسیدی
_(همه چیزو برای مامانش تعریف کرد)
^چیییی مرتیکه عوضی به چه حقی دوباره برگشته خودم میکشمش
_مامان آروم باش
^چطور آروم باشم هاااا بزار الان به بابات میگم
_نه مامان لطفا الان بهش نگو بزار بعد خودم بهش میگم
^هوووف خیلی خب باشه
فک کنم خیلی زیاده روی کردم حالش اصلا خوب نبود بغلش کردم و پیشونیشو بوسیدم لباسامو پوشیدم
+دوباره میام سراغت گرلم
_فقط برو گمشو
+مث اینکه هنوز نفهمیدی مال منی نه دوباره میخوای به فاک بری اره منو سگ نکن وگرنه بد جوری پارت میکنم که با صد تا بخیه هم نشه جمعت کرد
_لطفا برو(گریه)
+باشه میرم ولی نه واسه همیشه دوباره میام
اشکاشو پاک کردم و بوسه ای به لباش زدم و رفتم بیرون
از زبان یونا:
حالم خیلی بد بود مرتیکه عوضی بار اولم نبود ولی خیلی حالم بد بود چون هیچوقت اینجوری وحشی بازی در نمیآورد با زور و بد بختی بلند شدم و رفتم حموم زیر دوش گریه میکردم از این بد بختی که برام درست کرده از این بلا هایی که سرم میاره هق خدایا آخه مگه من چیکار کردم که اینطوری منو تنبیه میکنی فقط عاشق یه عوضی شدم که دیگه الان نیستم خودمو شستم گردنمو اینقدر با لیف صاییدم که زخم شده بود رفتم بیرون لباس پوشیدم و موهامو خشک کردم و اینقدر خسته بودم که خودمو پرت کردم رو تخت و هنوز سرم به بالشت نرسیده خواب رفتم.....
صبح روز بعد
از زبان یونا:
با دلدرد بدی ازخواب بیدار شدم وایییی من که دیشب حموم کردم چرا اینقدر دلم درد میکنه رفتم دستشویی هوووف همینو کم داشتم پریود شده بودم ایشششش سریع اومدم یه پد گذاشتم تا خون جایی رو برنداشته موهامو شونه زدم و رفتم بیرون صبحونه رو میز چیده شده بود نشستم خوردم که مامانم اومد
_صبح به خیر مامان
^صبح به خیر عزیزم حالت بهتره
_اره ولی مریض شدم ایششش
^اشکالی نداره (خنده)
_چرا اشکال داره مامان دارم از درد میمیرم واییی
^بعد صبحونه برات دمنوش درست میکنم
_مرسی بابا کجاس
^صبح زود رفت شرکت این روزا کارش زیاده
با آوردن اسم شرکت یاد جونکوک افتادم و بدنم مور مور شد واییی دیشب وقتی داشت میرفت گفت دوباره میاد سراغم ولی به نظرم بزار همه چی رو به مامان بگم اگه مامان بابام کمکم نکنه پس کی بکنه
^راستی یونا این یارو که با بابات شریک شده رو مگه میشناسی
_چطور
^دیشب با دیدنش مث اینکه خیلی ترسیدی
_(همه چیزو برای مامانش تعریف کرد)
^چیییی مرتیکه عوضی به چه حقی دوباره برگشته خودم میکشمش
_مامان آروم باش
^چطور آروم باشم هاااا بزار الان به بابات میگم
_نه مامان لطفا الان بهش نگو بزار بعد خودم بهش میگم
^هوووف خیلی خب باشه
۹۰.۸k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.