نقاب عشق
نقاب عشق
#پارت۳۳
گریه کردن کردم...اخه یه دختر چقدر میتونه درد رو تحمل کنه .
"ویو صبح آن روز "
صبح از خواب پاشدم ؛به اطرافم نگاه کردم اما ا/ت رو ندیدم .به سمت بیرون رفتم که یکی از خدمتکارا رو دیدم :
تهیونگ: خدمتکار ا/ت کجاست؟
خدمتکار:قربان ....
تهیونگ: بگو دیگه !
خدمتکار:خانوم دارن تست میدن
تهیونگ: تست چی؟
خدمتکار:تست بارداری ...
تهیونگ: چی بارداری ؟
خدمتکار :بله قربان ..
تهیونگ: باشه برو
یعنی چی؟با عصبانیت به سمت دستشویی توی راهرو رفتم و در زدم که ا/ت بدون هیچ مکثی گفت:
ا/ت :آجوما من باردارم ...آجوما(ذوق ،و درو باز میکنه که با تهیونگ روبه رو میشه)
ا/ت:تهیونگ تو اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ: تو الان چی گفتی؟(جدی و عصبانی)
ا/ت:گفتم که من باردارم ...تهیونگ میفهمی چی میگم ؟(ذوق همرا با هیجان)
تهیونگ: دنبالم بیا
به سمت آشپز خونه رفتم و یه دونه هل برداشتم و دادم که ا/ت
ا/ت:این چیه؟
تهیونگ: دونه ی هل
ا/ت:من الان چی کار کنم اینو ؟
تهیونگ: بجوش ...
ا/ت:ولی چیز های تلخ موقع بارداری برای بچه ضرر داره و باعث سقط ش میشه
تهیونگ: منم اینو میخوام
ا/ت:چی ؟
تهیونگ: من اون بچه رو نمیخوام ...میفهمی چی میگم ؟
ا/ت:یعنی چی آخه ؟یعنی تو نمیخواستی بابا بشی ؟یعنی تو ...تو
تهیونگ: اره ...من بچه نمیخوام ؛حالا زود باش اینو بخور
ا/ت:نه من اینو نمیخورم .
تهیونگ: ا/ت کاری نکن خودم دست به کار بشم !
ا/ت:چرا باید من بچم رو از دست بدم چرا ؟
تهیونگ: چون من نمیخوام..بفهم(عصبانی)
ا/ت:نمیشه ،من این بچه رو سقط نمی کنم (به سمت اتاق راهی میشه)
اعصابم کاملا خورد بود .اون دختر واقعا لجباز و یه دنده بود ؛به سمت اتاق رفتم و درو باز کردن جلو آینه ایستاده بود و داشت به خودش نگاه میکرد که با دیدنم به سمت نگاه کرد .توی چشماش ترس و اضطراب کامل دیده میشد ؛به سمتش رفتم که با دستش بهم فهموند که نزدیکش نشم ...ولی بازم به راهم ادامه دادم که این بار با داد گفت:
ا/ت:جلو نیاااااااا(داد).
ولی شاید من یه دنده تر از اون باشم ...
ا/ت:گفتم جلو نیا(گریه و داد)
تهیونگ: ا/ت به حرفم گوش کن و همین الان کاری که میگم رو بکن
ا/ت:چرا باید...
ادامه دارد
خب اینم از پارت جدید بقیه رو بنویسم آپ میکنم
#پارت۳۳
گریه کردن کردم...اخه یه دختر چقدر میتونه درد رو تحمل کنه .
"ویو صبح آن روز "
صبح از خواب پاشدم ؛به اطرافم نگاه کردم اما ا/ت رو ندیدم .به سمت بیرون رفتم که یکی از خدمتکارا رو دیدم :
تهیونگ: خدمتکار ا/ت کجاست؟
خدمتکار:قربان ....
تهیونگ: بگو دیگه !
خدمتکار:خانوم دارن تست میدن
تهیونگ: تست چی؟
خدمتکار:تست بارداری ...
تهیونگ: چی بارداری ؟
خدمتکار :بله قربان ..
تهیونگ: باشه برو
یعنی چی؟با عصبانیت به سمت دستشویی توی راهرو رفتم و در زدم که ا/ت بدون هیچ مکثی گفت:
ا/ت :آجوما من باردارم ...آجوما(ذوق ،و درو باز میکنه که با تهیونگ روبه رو میشه)
ا/ت:تهیونگ تو اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ: تو الان چی گفتی؟(جدی و عصبانی)
ا/ت:گفتم که من باردارم ...تهیونگ میفهمی چی میگم ؟(ذوق همرا با هیجان)
تهیونگ: دنبالم بیا
به سمت آشپز خونه رفتم و یه دونه هل برداشتم و دادم که ا/ت
ا/ت:این چیه؟
تهیونگ: دونه ی هل
ا/ت:من الان چی کار کنم اینو ؟
تهیونگ: بجوش ...
ا/ت:ولی چیز های تلخ موقع بارداری برای بچه ضرر داره و باعث سقط ش میشه
تهیونگ: منم اینو میخوام
ا/ت:چی ؟
تهیونگ: من اون بچه رو نمیخوام ...میفهمی چی میگم ؟
ا/ت:یعنی چی آخه ؟یعنی تو نمیخواستی بابا بشی ؟یعنی تو ...تو
تهیونگ: اره ...من بچه نمیخوام ؛حالا زود باش اینو بخور
ا/ت:نه من اینو نمیخورم .
تهیونگ: ا/ت کاری نکن خودم دست به کار بشم !
ا/ت:چرا باید من بچم رو از دست بدم چرا ؟
تهیونگ: چون من نمیخوام..بفهم(عصبانی)
ا/ت:نمیشه ،من این بچه رو سقط نمی کنم (به سمت اتاق راهی میشه)
اعصابم کاملا خورد بود .اون دختر واقعا لجباز و یه دنده بود ؛به سمت اتاق رفتم و درو باز کردن جلو آینه ایستاده بود و داشت به خودش نگاه میکرد که با دیدنم به سمت نگاه کرد .توی چشماش ترس و اضطراب کامل دیده میشد ؛به سمتش رفتم که با دستش بهم فهموند که نزدیکش نشم ...ولی بازم به راهم ادامه دادم که این بار با داد گفت:
ا/ت:جلو نیاااااااا(داد).
ولی شاید من یه دنده تر از اون باشم ...
ا/ت:گفتم جلو نیا(گریه و داد)
تهیونگ: ا/ت به حرفم گوش کن و همین الان کاری که میگم رو بکن
ا/ت:چرا باید...
ادامه دارد
خب اینم از پارت جدید بقیه رو بنویسم آپ میکنم
۹.۸k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.