p4
p4
ات. هنننننن؟!!! خب پسره پوفیوز چرا با من ازدواج کرده عجب دیوثیه(عمته:/) نچ نچ نچ
بانو کیم. پوزیوس؟!!
ات. هیچی ولش.. عام میخوام اون لارا خانومو ببینم
بانو کیم.(تعجب)
ات. چیشده؟!
بانو کیم. هـ هیچی ملکه.... بریم
همینطوری داشتیم قدم میزدیم که بانو کیم گفت
بانو کیم. رسیدیم ملکه
داشتم میرفتم سمت در که رام ندادن!
ات. چیکار میکنین؟!
.... متاسفم ملکه ولی پادشاه دستور دادن کسی مزاحمشون نشه
ات. عه اون پوفیوزم اون داخله خب من رفتم بعدا میام به.... کی بود؟... اها لارا سر میزنم
.... چـ چشم(تعجب)
ات. ادم ندیده(زیر الب)
رفتیم سمت عمارت خودم..... یعنی الان داداشم تو چه حالیه؟! چرا اصلا گم شد؟! هوفف دارم دیونه میشم
بانو کیم. ملکه رسیدیم
ات. هوم باشه من میرم تو کسیم نیاد
بانو کیم. چشم
رفتم داخل این لباسایه جنگول منگولو در اوردم این چیه اخه خستم کرد خودم ولو کردم رو تخت
.
.
.
بانو کیم. ملکه بیدار شید.. ملکه؟!!
ات. چیه مث دارکوب افتادی به جونم ها؟!
بانو کیم. معذرت میخوام ملکه وقت شامه
ات. چی غذا(ذوق)
بانوکیم. بـ بله.. قبلا زیاد غذا نمیخوردین الان اندازه دو وعده غذا میخورین نکنه.. نکنه مریضین(بغض)
ات. نه نه نه من عاشق غذام بدو بیار تا باهم بخوریم
بانو کیم. جراعت نمیکنم ملکه
حالا که ملکم میتونم دستور بدم نه؟!
ات. دستور میدم که با من غذا بخوری
بانو کیم. اما ملکه(وای دیگه حالم از اسم ملکه بهم میخوره)
ات. مگه من ملکه نیستم؟!.. پس به حرفم گوش کن.. و راستی میخوام تواون آلاچیق تو باغ سلطنتی غذا رو بخورم
بانو کیم. چشم
من با چند تا از اون خدمتکارا به سمت باغ سلطنتی رفتیم
بعد چن مین
غذا رو اوردن واییی چنقده زیادددد اخ جوننن
نشستم مث گاو خوردم با بانوکیم میگفتیمو میخندیدیم.... صدایه خندمون کل باغ رو برداشته بود
ویو جیمین
جیمین. عشقم دیگه وقته شامه من میرم عمارت خودم
لارا. اما.. من تنهایی غذا بخورم؟!(لوس)
رفتم جلو و بوسه ای به لباش زدم
جیمین.بقیش واسه شب
لارا. عاممم شب؟!
جیمین. هوم(بم)
لارا. اما.. عومم میدونی برادرم که از قصر بیرونه تازه بچش به دنیا امده میخوام امشب برم بهش سر بزنم.. اگه میشه؟!(عشوه)
جیمین. هوفف خیله خب برو.. میخوای منم بیام؟
لارا. نه نه نه.. خودم میرم
جیمین باشه
بلند شدم واز اونحا خارج شدم
جیمین. به سمت باغ سلطنتی میریم میخوام قدم بزنم
همه. چشم
داشتیم همینطوری قدم میزدیم که صدایه خنده یه چند نفر توجه همو جلب کرد به سمت صدا رفتم که با چیزی که دیدم تعحب کردم اون واقعا.. داره با خدمتکارا میخنده؟!
داشتم با تعجب نگا میکردم که چشمش به من خورد..
ادامه دارد..
حمایت کنید🥺❤️🩹
لایک کامنت فراموش نشه😊♥
ات. هنننننن؟!!! خب پسره پوفیوز چرا با من ازدواج کرده عجب دیوثیه(عمته:/) نچ نچ نچ
بانو کیم. پوزیوس؟!!
ات. هیچی ولش.. عام میخوام اون لارا خانومو ببینم
بانو کیم.(تعجب)
ات. چیشده؟!
بانو کیم. هـ هیچی ملکه.... بریم
همینطوری داشتیم قدم میزدیم که بانو کیم گفت
بانو کیم. رسیدیم ملکه
داشتم میرفتم سمت در که رام ندادن!
ات. چیکار میکنین؟!
.... متاسفم ملکه ولی پادشاه دستور دادن کسی مزاحمشون نشه
ات. عه اون پوفیوزم اون داخله خب من رفتم بعدا میام به.... کی بود؟... اها لارا سر میزنم
.... چـ چشم(تعجب)
ات. ادم ندیده(زیر الب)
رفتیم سمت عمارت خودم..... یعنی الان داداشم تو چه حالیه؟! چرا اصلا گم شد؟! هوفف دارم دیونه میشم
بانو کیم. ملکه رسیدیم
ات. هوم باشه من میرم تو کسیم نیاد
بانو کیم. چشم
رفتم داخل این لباسایه جنگول منگولو در اوردم این چیه اخه خستم کرد خودم ولو کردم رو تخت
.
.
.
بانو کیم. ملکه بیدار شید.. ملکه؟!!
ات. چیه مث دارکوب افتادی به جونم ها؟!
بانو کیم. معذرت میخوام ملکه وقت شامه
ات. چی غذا(ذوق)
بانوکیم. بـ بله.. قبلا زیاد غذا نمیخوردین الان اندازه دو وعده غذا میخورین نکنه.. نکنه مریضین(بغض)
ات. نه نه نه من عاشق غذام بدو بیار تا باهم بخوریم
بانو کیم. جراعت نمیکنم ملکه
حالا که ملکم میتونم دستور بدم نه؟!
ات. دستور میدم که با من غذا بخوری
بانو کیم. اما ملکه(وای دیگه حالم از اسم ملکه بهم میخوره)
ات. مگه من ملکه نیستم؟!.. پس به حرفم گوش کن.. و راستی میخوام تواون آلاچیق تو باغ سلطنتی غذا رو بخورم
بانو کیم. چشم
من با چند تا از اون خدمتکارا به سمت باغ سلطنتی رفتیم
بعد چن مین
غذا رو اوردن واییی چنقده زیادددد اخ جوننن
نشستم مث گاو خوردم با بانوکیم میگفتیمو میخندیدیم.... صدایه خندمون کل باغ رو برداشته بود
ویو جیمین
جیمین. عشقم دیگه وقته شامه من میرم عمارت خودم
لارا. اما.. من تنهایی غذا بخورم؟!(لوس)
رفتم جلو و بوسه ای به لباش زدم
جیمین.بقیش واسه شب
لارا. عاممم شب؟!
جیمین. هوم(بم)
لارا. اما.. عومم میدونی برادرم که از قصر بیرونه تازه بچش به دنیا امده میخوام امشب برم بهش سر بزنم.. اگه میشه؟!(عشوه)
جیمین. هوفف خیله خب برو.. میخوای منم بیام؟
لارا. نه نه نه.. خودم میرم
جیمین باشه
بلند شدم واز اونحا خارج شدم
جیمین. به سمت باغ سلطنتی میریم میخوام قدم بزنم
همه. چشم
داشتیم همینطوری قدم میزدیم که صدایه خنده یه چند نفر توجه همو جلب کرد به سمت صدا رفتم که با چیزی که دیدم تعحب کردم اون واقعا.. داره با خدمتکارا میخنده؟!
داشتم با تعجب نگا میکردم که چشمش به من خورد..
ادامه دارد..
حمایت کنید🥺❤️🩹
لایک کامنت فراموش نشه😊♥
۴.۴k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.