Season Nightmare of Love
Season✨️2 _ Nightmare of Love💖✨️
Part 125
سویون: هوم؟
جیمین: نمیخوای مال خودم شی؟
سویون: هوم؟
جیمین: میخوام مال خودم بکنمت
سویون:عاممممم...الان نه
جیمین: چرا نه؟
سویون: الان؟
جیمین: آره مگه الان چشه؟
سویون: الان ممکنه یکی بیاد تو...
جیمین: کسی بدون اجازه نمیاد تو
سویون: چرا یکی هست
جیمین: کی؟
سویون: یونگی....
جیمین: عه آفرین....ولی شب بهت میگم عشقم ( لبخند شیطانی)
سویون: عهههههه ( خجالت)
جیمین: عه خدا بانوی خجالتی منو...
سویون: بسه دیگه....جیمینا...
جیمین: جانم؟
سویون: من گشنمه
جیمین: پاشو بریم سر میز صبحانه تا بدون ما شروع نکردن
سویون: باش...پس پاشو لباس هاتو عوض کن...
جیمین: چشمممم شما هم بلند شو
سویون و جیمین لباس هاشون رو عوض کردن و رفتن پایین سر میز با خنده نشستن
پادشاه: میبینم که خیلی خوشحالید
جیمین: بله پدر جان
پادشاه: خوبه...یونگی پسرم...میخواستم در مورد یه موضوعی باهات حرف بزنم
یونگی: با من؟
پادشاه: بله...با شما
یونگی: بفرمایید سرورم
پادشاه: از اون جایی که جیمین ازدواج کرده و سرو سامون گرفته میخوام تو هم ازدواج کنی....
جیمین:اوووووو
پادشاه: کسی هست که دوستش داشته باشی؟
یونگی سرش رو انداخت پایین ریز خندید و گفت...
یونگی: بله سرورم یکی رو دوست دارم
پادشاه: او...چه خوب...اون کیه؟
یونگی: اون شخص....
سویون: سیسو عههههههه
جیمین: عه راست میگههههههه
پادشاه: سیسو؟ منظورت خدمت کار شخصیه بانو سویونه
سویون: بله سرورم
پادشاه نگاهی به یونگی کرد و ادامه دارد
پادشاه: راست میگن؟
یونگی نگاهی به چهره متعجب و منتظر و پر از سوال سیسو کرد و بعد نگاهش رو به پادشاه دوخت
یونگی: بله سرورم
.....
ادامه دارد.....
Part 125
سویون: هوم؟
جیمین: نمیخوای مال خودم شی؟
سویون: هوم؟
جیمین: میخوام مال خودم بکنمت
سویون:عاممممم...الان نه
جیمین: چرا نه؟
سویون: الان؟
جیمین: آره مگه الان چشه؟
سویون: الان ممکنه یکی بیاد تو...
جیمین: کسی بدون اجازه نمیاد تو
سویون: چرا یکی هست
جیمین: کی؟
سویون: یونگی....
جیمین: عه آفرین....ولی شب بهت میگم عشقم ( لبخند شیطانی)
سویون: عهههههه ( خجالت)
جیمین: عه خدا بانوی خجالتی منو...
سویون: بسه دیگه....جیمینا...
جیمین: جانم؟
سویون: من گشنمه
جیمین: پاشو بریم سر میز صبحانه تا بدون ما شروع نکردن
سویون: باش...پس پاشو لباس هاتو عوض کن...
جیمین: چشمممم شما هم بلند شو
سویون و جیمین لباس هاشون رو عوض کردن و رفتن پایین سر میز با خنده نشستن
پادشاه: میبینم که خیلی خوشحالید
جیمین: بله پدر جان
پادشاه: خوبه...یونگی پسرم...میخواستم در مورد یه موضوعی باهات حرف بزنم
یونگی: با من؟
پادشاه: بله...با شما
یونگی: بفرمایید سرورم
پادشاه: از اون جایی که جیمین ازدواج کرده و سرو سامون گرفته میخوام تو هم ازدواج کنی....
جیمین:اوووووو
پادشاه: کسی هست که دوستش داشته باشی؟
یونگی سرش رو انداخت پایین ریز خندید و گفت...
یونگی: بله سرورم یکی رو دوست دارم
پادشاه: او...چه خوب...اون کیه؟
یونگی: اون شخص....
سویون: سیسو عههههههه
جیمین: عه راست میگههههههه
پادشاه: سیسو؟ منظورت خدمت کار شخصیه بانو سویونه
سویون: بله سرورم
پادشاه نگاهی به یونگی کرد و ادامه دارد
پادشاه: راست میگن؟
یونگی نگاهی به چهره متعجب و منتظر و پر از سوال سیسو کرد و بعد نگاهش رو به پادشاه دوخت
یونگی: بله سرورم
.....
ادامه دارد.....
- ۵.۷k
- ۲۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط