Season Nightmare of Love
Season✨️2 _ Nightmare of Love💖✨️
Part 124
جیمین نگاهی به ماهش کرد که متوجه شد خوابش برده آروم جوری که فرشته کوچولوش بیدار نشه شونش رو کشید عقب و این باعث شد سویون بیوفته تو بغل جیمین...جیمین به آرومی از روی زمین بلندش کرد و به طرف اتاق رفت یونگی که توی راه با جیمین رو به رو شد دنبالش تا اتاق اومد و درو براش باز کرد و وقتی جیمین وارد اتاق شد در رو بست...جیمین لباس دختر کوچولوش رو با لباس خواب و راحتی عوض کرد و اونو به آرومی روی تخت گذاشت...خودش هم لباست رو عوض گرد و کنار سویون دراز کشید و اونو بغل کرد...
جیمین: بهت قول میدم...قول میدم دیگه هیچ وقت این اتفاق نمیوفته...دیگه هیچ کس اجازه نداره تو رو اذیت کنه...بهت قول میدم که هیچ وقت تنهات نزارم...ماه من
کم کم با نوازش های دختر کوچولوش به خواب رفت
(صبح)
با برخورد پرتو های نور خورشید چشماش رو باز کر با یاد اوری اتقاقات دیشب لبخند غلیظی زد وبا قیافه کیوت جیمین مواجه شد که توی خواب بیش از اندازه کیوت شده بود...آروم دستشو رو روی اجزای صورتش کشید که در باز شد
یونگی: بلند شید مرغ های عاشق
سویون: هیس شوهرم خوابه
یونگی: پاشو ببینم...شوهرم شوهرم
جیمین: مگه قرار نشد دیگه سرت رو مثل گوساله نندازی پایین و بیای تو؟( خواب الود)
یونگی: بلند شو بزغاله
جیمین: هعی یونگی ولم کن میخوام بخوابم....
سویون: بی خیال
دستم رو گذاشتم روی گونش که کشیدم تو بغلش
سویون: هعی جیمین چیکار میکنی؟...
جیمین: بخواب...تو هم بخواب پیشم
سویون: جیمین تو خودت الان باید بیدار شی میخوای منم بخوابونی؟
جیمین: اهوم...بخواب...تو هم برو بیرون منو عشقم میخوایم بخوابیم
یونگی: بلند شید....
سویون: برو بیرون اوپا
یونگی: عه تو هم که شل شدی...
سویون: آره خوابم گرفت...برو ( خواب الود)
یونگی: تف تو روحتون....
یونگی از اتاق خارج شد و جیمین سویون رو محکم تر بغل کرد
جیمین: عروسک کوچولوی من
....
ادامه دارد....
Part 124
جیمین نگاهی به ماهش کرد که متوجه شد خوابش برده آروم جوری که فرشته کوچولوش بیدار نشه شونش رو کشید عقب و این باعث شد سویون بیوفته تو بغل جیمین...جیمین به آرومی از روی زمین بلندش کرد و به طرف اتاق رفت یونگی که توی راه با جیمین رو به رو شد دنبالش تا اتاق اومد و درو براش باز کرد و وقتی جیمین وارد اتاق شد در رو بست...جیمین لباس دختر کوچولوش رو با لباس خواب و راحتی عوض کرد و اونو به آرومی روی تخت گذاشت...خودش هم لباست رو عوض گرد و کنار سویون دراز کشید و اونو بغل کرد...
جیمین: بهت قول میدم...قول میدم دیگه هیچ وقت این اتفاق نمیوفته...دیگه هیچ کس اجازه نداره تو رو اذیت کنه...بهت قول میدم که هیچ وقت تنهات نزارم...ماه من
کم کم با نوازش های دختر کوچولوش به خواب رفت
(صبح)
با برخورد پرتو های نور خورشید چشماش رو باز کر با یاد اوری اتقاقات دیشب لبخند غلیظی زد وبا قیافه کیوت جیمین مواجه شد که توی خواب بیش از اندازه کیوت شده بود...آروم دستشو رو روی اجزای صورتش کشید که در باز شد
یونگی: بلند شید مرغ های عاشق
سویون: هیس شوهرم خوابه
یونگی: پاشو ببینم...شوهرم شوهرم
جیمین: مگه قرار نشد دیگه سرت رو مثل گوساله نندازی پایین و بیای تو؟( خواب الود)
یونگی: بلند شو بزغاله
جیمین: هعی یونگی ولم کن میخوام بخوابم....
سویون: بی خیال
دستم رو گذاشتم روی گونش که کشیدم تو بغلش
سویون: هعی جیمین چیکار میکنی؟...
جیمین: بخواب...تو هم بخواب پیشم
سویون: جیمین تو خودت الان باید بیدار شی میخوای منم بخوابونی؟
جیمین: اهوم...بخواب...تو هم برو بیرون منو عشقم میخوایم بخوابیم
یونگی: بلند شید....
سویون: برو بیرون اوپا
یونگی: عه تو هم که شل شدی...
سویون: آره خوابم گرفت...برو ( خواب الود)
یونگی: تف تو روحتون....
یونگی از اتاق خارج شد و جیمین سویون رو محکم تر بغل کرد
جیمین: عروسک کوچولوی من
....
ادامه دارد....
- ۶.۹k
- ۲۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط