هممون توحیاط آماده واساده بودیم منتظرلاله
هممون توحیاط آماده واساده بودیم منتظرلاله
آرمان باعصبانیتی نگاهی بع ساعتش ونگاهی بع النازکرد:پس این کجامونددیرشد
النازشونه ای بالاانداخت
بنفشه:من برم صداش کنم
بع طرف ویلابرگشت کع بادیدن لاله که داشت باعجله میومد واساد
امیر:خانوم چع عجب یع ساعته مَتَل شمایما
لاله:وای ببخشید
روبع آرمان:الان داشتم بامامان حرف میزدم گفت کع دیشب اومدن هرکاری کردم قبول نکردگف بایدناهاربیایداینجاهمه عموهاوعمه هامم اینجان میگه زشته نریم
کع صدایع هممون دراومد
آرمان:پوووف خب خودت کع میدونستی مابرنامه داریم چراقبول کردی
لاله معترض:همچین میگی چراقبول کردی انگارتومامانونمیشناسی
گوریل وسط بحثشون:من یع فکری دارم بیایدهمه باهم بریم ویلاخاله ایناصبونه روتوویلامیخوریم بعدشم راه می اوفتیم براناهاروشام میریم بیرون انجوری خاله ام راضی میشه
نازی:بزن کف قشنگروبع افتخارامیرمون
همه بامسخره بازی جیغ وهورایی کشیدن
نیما:خب زودباشیددیگه همین الانشم دیره
همه سوارماشیناشدیموبع طرف ویلایی مامان لاله راهی شدیم
تاویلاراهی نبودمیتونم بگم نیم ساعت طول کشید
جلویع دربزرگ سفیدماشینامتوقف شدن همه پیاده شدیم
ویلایه لوکسی بودولی نع بع اندازه ویلاگوریل ایناوقتی داخل ویلاشدیم انگارواردمیدان جنگ شدیم یع عالمه بچه وجوون پیرو..
مامان باباوبرادرلاله به استقبالمون اومدن مامان لاله یه خانوم خیلی خیلی خوشچره باموهایه استخوانی رنگ وچشمایه آبی وبع همون اندازه قیافش مهربون ومهمون نوازپدرشم یه آقایه مسن باموهایه کاملاسفیدتقریباچاق وخوش لباس واخلاقشم دست کمی ازهمسرش نداش بردارشم کع اسمش لاوین بودیع پسر۲۲-۲۳ساله که خیلی شبیه لاله بودومانندمادرش چشماش آبی بوداندامشم کع مثه همه پسراباشگاهی بود
بابقیم آشناشدیم ومیتونم بگم ازاون همه آدم فقط ازخانواده لاله خوشم اومد بقیشون هم جوناشون هم مسناوپیراشون خیلی عفاده ایی بودن وخودشونومیگرفتن
واکثردختراش نسبت بع پسراواکثرپسرانسبت بع دختراهیز
بامامان بابای لاله حرف زدیم وگفتیم که مابرنامه ریختیم که بریم بیرون ولی صبحانه رومیتونیم بااوناباشیم واونام قبول کردن ازنگاه های دوتادخترعمه ودخترعمویه لاله بع گوریل اصلاخوشم نمیومدوهمچنین نگاه پسرداییش که پسردایی گوریلم میشدبع خودم ولبخندایی که بدون هیچ خجالتی تحویل میداد
خم شدم وآروم گوش گوریل:میشع تاصبحانه آماده میشه بریم بیرون یکم قدم بزنیم
گوریل:چرا
من:دلیلی نداره میخوام برم یکم هوابخورم
گوریل:باشع
وپاشد
داشتیم ازدرمیرفتیم بیرون که مامان لاله ازآشپزخونه عینهوجت بع طرفمون اومد:خاله جون کجامیرید
گوریل:خاله بریم یکم بیرون قدم بزنیم بیایم
مامان لاله:بله دیگه جوونای الان کافی ازدواج کنن اگه تونستی اوناروتویع جمع بندکنی البته بااین خانوم نازیم که بع تورتوخورده منم بودم توجمع نمی شستم
واای نمیدونستم تشکرکنم یاخجالت بکشم یع ممنون نظرلطفتون زیرلب گفتم وسرموپایین انداختم
گوریل بی حیا بلندبلندخندید:قابل ندارع
مامان لاله:صاحبش لازم دارع
گوریل:دوباره خنده ای سردادودستاشوبع نشانه تسلیم بالابردوبع طرف درحرکت کردیم
بینمون سکوت بودوداشتیم قدم میزدیم نمیدونم چرایع مدتی بودکه ازاین سکوتاخوشم نمیومددوس داشتم بیشتربع حرف بکشمش بیشتراززندگیش بدونم بیشترصداشوبشنوم..
من:توچقدبی حیابودمن نمیدونستم
گوریل لبخندالی کشی زد:خاله نسترن خیلی خوبع خیلی همیشه باهاش عین دوست بودم حتی وقتی عاشق توشدم اولین کسی که فهمیداین بودحتی ازاینکه عشقمم یع طرفس خبرداره
ازگفتن حرفش ناراحت شدم دوس داشتم مقابل حرفش جبهه بگیرم ولی نمیتونستم انگارکه بع زبونم قفل زدن
ودوباره بینمون سکوت حاکم شد
انگشتاشوبین انگشتایه دست سردم سردادمقابلتی نکردم حتی مدتهابودکه دستام دستاشومیخواس ولی جرات این کارونداشتم محکم دستشوفشردم انگارانگشتام میخواستن دلتنگی این مدت کوتاهی که همه وجودم تغییرکرده بودروبرطرف کنن
گوریل:وقتی این حرکاتتومی بینم انگاردنیاروبهم میدن
من:کدوم حرکاتمو
گوریل:مقاومت نکردنات حرفایی که امیدوارم میکنن چشایی روکه اون نفرت قبل رو تشون نمی بینم حسودیایی که برام اندازه یع دنیامی ارزه
باهرکلمه اش قلبم تن تن میزدانگاراونم میخواستی چیزایروفاش کنه ولی مغزم غرورم اجازه نمیداد
گوریل:داشت ازبچگیاش واولین باری که موقع دبیرستان عاشق شده بودحرف میزدومن بلندبلندمیخندیدم
چقددوست نداشتم این لحظه تموم بشه
سرم پایین بودومیخندیدم که یک لحظه سرموبالاآوردم
باچیزی که دیدم خنده رولبام خشک شدقلبم تن تن شروع بع زدن کردودستام یخ کرد
گوریلم وقتی دیددیگه صدایه اون قهقه هانمیادنگام کردوبادیدنم مسیدنگاهمودنبال کرد
انگاراونم انتظاردیدنشونداشت که...
آرمان باعصبانیتی نگاهی بع ساعتش ونگاهی بع النازکرد:پس این کجامونددیرشد
النازشونه ای بالاانداخت
بنفشه:من برم صداش کنم
بع طرف ویلابرگشت کع بادیدن لاله که داشت باعجله میومد واساد
امیر:خانوم چع عجب یع ساعته مَتَل شمایما
لاله:وای ببخشید
روبع آرمان:الان داشتم بامامان حرف میزدم گفت کع دیشب اومدن هرکاری کردم قبول نکردگف بایدناهاربیایداینجاهمه عموهاوعمه هامم اینجان میگه زشته نریم
کع صدایع هممون دراومد
آرمان:پوووف خب خودت کع میدونستی مابرنامه داریم چراقبول کردی
لاله معترض:همچین میگی چراقبول کردی انگارتومامانونمیشناسی
گوریل وسط بحثشون:من یع فکری دارم بیایدهمه باهم بریم ویلاخاله ایناصبونه روتوویلامیخوریم بعدشم راه می اوفتیم براناهاروشام میریم بیرون انجوری خاله ام راضی میشه
نازی:بزن کف قشنگروبع افتخارامیرمون
همه بامسخره بازی جیغ وهورایی کشیدن
نیما:خب زودباشیددیگه همین الانشم دیره
همه سوارماشیناشدیموبع طرف ویلایی مامان لاله راهی شدیم
تاویلاراهی نبودمیتونم بگم نیم ساعت طول کشید
جلویع دربزرگ سفیدماشینامتوقف شدن همه پیاده شدیم
ویلایه لوکسی بودولی نع بع اندازه ویلاگوریل ایناوقتی داخل ویلاشدیم انگارواردمیدان جنگ شدیم یع عالمه بچه وجوون پیرو..
مامان باباوبرادرلاله به استقبالمون اومدن مامان لاله یه خانوم خیلی خیلی خوشچره باموهایه استخوانی رنگ وچشمایه آبی وبع همون اندازه قیافش مهربون ومهمون نوازپدرشم یه آقایه مسن باموهایه کاملاسفیدتقریباچاق وخوش لباس واخلاقشم دست کمی ازهمسرش نداش بردارشم کع اسمش لاوین بودیع پسر۲۲-۲۳ساله که خیلی شبیه لاله بودومانندمادرش چشماش آبی بوداندامشم کع مثه همه پسراباشگاهی بود
بابقیم آشناشدیم ومیتونم بگم ازاون همه آدم فقط ازخانواده لاله خوشم اومد بقیشون هم جوناشون هم مسناوپیراشون خیلی عفاده ایی بودن وخودشونومیگرفتن
واکثردختراش نسبت بع پسراواکثرپسرانسبت بع دختراهیز
بامامان بابای لاله حرف زدیم وگفتیم که مابرنامه ریختیم که بریم بیرون ولی صبحانه رومیتونیم بااوناباشیم واونام قبول کردن ازنگاه های دوتادخترعمه ودخترعمویه لاله بع گوریل اصلاخوشم نمیومدوهمچنین نگاه پسرداییش که پسردایی گوریلم میشدبع خودم ولبخندایی که بدون هیچ خجالتی تحویل میداد
خم شدم وآروم گوش گوریل:میشع تاصبحانه آماده میشه بریم بیرون یکم قدم بزنیم
گوریل:چرا
من:دلیلی نداره میخوام برم یکم هوابخورم
گوریل:باشع
وپاشد
داشتیم ازدرمیرفتیم بیرون که مامان لاله ازآشپزخونه عینهوجت بع طرفمون اومد:خاله جون کجامیرید
گوریل:خاله بریم یکم بیرون قدم بزنیم بیایم
مامان لاله:بله دیگه جوونای الان کافی ازدواج کنن اگه تونستی اوناروتویع جمع بندکنی البته بااین خانوم نازیم که بع تورتوخورده منم بودم توجمع نمی شستم
واای نمیدونستم تشکرکنم یاخجالت بکشم یع ممنون نظرلطفتون زیرلب گفتم وسرموپایین انداختم
گوریل بی حیا بلندبلندخندید:قابل ندارع
مامان لاله:صاحبش لازم دارع
گوریل:دوباره خنده ای سردادودستاشوبع نشانه تسلیم بالابردوبع طرف درحرکت کردیم
بینمون سکوت بودوداشتیم قدم میزدیم نمیدونم چرایع مدتی بودکه ازاین سکوتاخوشم نمیومددوس داشتم بیشتربع حرف بکشمش بیشتراززندگیش بدونم بیشترصداشوبشنوم..
من:توچقدبی حیابودمن نمیدونستم
گوریل لبخندالی کشی زد:خاله نسترن خیلی خوبع خیلی همیشه باهاش عین دوست بودم حتی وقتی عاشق توشدم اولین کسی که فهمیداین بودحتی ازاینکه عشقمم یع طرفس خبرداره
ازگفتن حرفش ناراحت شدم دوس داشتم مقابل حرفش جبهه بگیرم ولی نمیتونستم انگارکه بع زبونم قفل زدن
ودوباره بینمون سکوت حاکم شد
انگشتاشوبین انگشتایه دست سردم سردادمقابلتی نکردم حتی مدتهابودکه دستام دستاشومیخواس ولی جرات این کارونداشتم محکم دستشوفشردم انگارانگشتام میخواستن دلتنگی این مدت کوتاهی که همه وجودم تغییرکرده بودروبرطرف کنن
گوریل:وقتی این حرکاتتومی بینم انگاردنیاروبهم میدن
من:کدوم حرکاتمو
گوریل:مقاومت نکردنات حرفایی که امیدوارم میکنن چشایی روکه اون نفرت قبل رو تشون نمی بینم حسودیایی که برام اندازه یع دنیامی ارزه
باهرکلمه اش قلبم تن تن میزدانگاراونم میخواستی چیزایروفاش کنه ولی مغزم غرورم اجازه نمیداد
گوریل:داشت ازبچگیاش واولین باری که موقع دبیرستان عاشق شده بودحرف میزدومن بلندبلندمیخندیدم
چقددوست نداشتم این لحظه تموم بشه
سرم پایین بودومیخندیدم که یک لحظه سرموبالاآوردم
باچیزی که دیدم خنده رولبام خشک شدقلبم تن تن شروع بع زدن کردودستام یخ کرد
گوریلم وقتی دیددیگه صدایه اون قهقه هانمیادنگام کردوبادیدنم مسیدنگاهمودنبال کرد
انگاراونم انتظاردیدنشونداشت که...
- ۵.۷k
- ۰۶ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط