فراتر از دوستی قسمت³⁹
فراتر از دوستی قسمت³⁹
کم کم بلند شدم و رفتم تا دوباره بگردم راه رفتم و رفتم جلوتر و جلوتر و جلوتر
" فیلیکس ، بسه دیگه ، این شوخی رو تمومش کن ، نمیخوام باور کنم که داری تنهام میزاری ، فیلیکسم ، واقعن چند روز دیگه نمیخوام با جنازت رو به رو بشم و بمونم با کلی حسرت ، فیلیکس ، نمیشه یه بار دیگه بیای ببخشیم و دوباره پیشم باشی؟ فیلیک... *عربده* "
حرفم با دیدن یه کلبه که درختای بلند مثل حصار دورش رو گرفته بودن قطع شد ، یه پسر با هودی گشاد سورمه ای و یه شلوار گشاد سیاه توی آشپز خونش بود و هدفون رو گوشش بود ، نکنه این پسر کوچولوی منه ؟ خودشه مگه نه ؟ موهای سیاه بلند ، قدی که برای من کوتاهه ، صورت کوچولو و سفید و کَک مکیش ، خودشه ، آروم رفتم سمت کلبه که گوشیم زنگ خورد جانگ گیو بود
" هیونگ ، گشت هوایی تاثیری نداره داریم گشت هوایی رو قطعمیکنیم "
Hyunjin:
" مشکلی نیست ، پیداش کردم ،میرم مطمئن بشم ، هیچکی نیاز نیست بیاد "
JING geyo:
" باشه هیونگ مراقب خودت باش "
به کلبه نزدیک شدم آروم درو باز کردم ، این همون کلبه بود ، ولی حالا تمیز بود ، آروم درو بستم ، فیلیکس داشت یه وسیله رو از بالای کابینت برمیداشت که رفت برش داره وسیله داشت میوفتاد سریع رفتم بغلش کردم کشیدمش اونطرف
" پسر کوچولوم ، کی بهت اجازه داد که بی خبر بری و منو تنها بزاری "
★Kim yuri★:
فیلیکس سرش رو بالا آورد و فهمید کی بغلش کرده
" ت...ت...تو...چجوری منو پیدا کردی ؟ "
Hyunjin:
" کل شهر رو با پلیس ها بهم ریختم تا آخر اینجا پیدات کردم پسر کوچولوم "
Felix:
" نیازی نبود "
Hyunjin:
" میدونی چقدر نگرانت شدی ؟ ، دیشب تونستی بخوابی ؟ ، من که نتونستم ، کل شب تو این جنگل کوفتی میدویدم و اسمت رو داد میزدم ، میدونی چقدر از خودم متنفر شدم ؟میدونی چقدر به خودم لعنت فرستادم؟ هوم ؟ میدونی ؟ چجوری تونستی منو تنهام بزاری بیای اینجا ؟ تازه گوشیت هم خاموش کنی ، میدونی چقدر قلبم درد گرفت ؟ گلوم و صدام هیچی میدونی قلبم دیگه داشت وایمستاد ؟ قلبم چقدر در میکرد ؟ "
Felix:
" من...خب...فکر کردم...که دیگه دلت منو نمیخاد..."
Hyunjin:
" غلط کردی همچین فکری کردی من دلم تورو نخواد ؟ دل من بیجا میکنه همچین کار کنه ، میندازمش جلو سگ اگه تورو نخواد . کم خودمو ، دلم و همه چیم ، روانیتن که همچین فکری میکنی ؟ هوم ؟ "
فیلیکس سرش رو میندازه پایین هیونجین متوجه میشه که اشک فیلیکس رو در آورده و میره بغلش میکنه
" پسر کوچولوم ، میبخشیم مگه نه ؟ "
فیلیکس اشک هاش رو پاک میکنه و سرش رو بالا میاره
" نه ، نمیبخشم "
Hyunjin:
" چ...چ...چرا ؟ تو مطمئنی ؟ "
Felix:
" آره مطمئنم ، نمیبخشمت ، میتونی بری "
Hyunjin:
" هوم ، خب حق داری بخاطر من خیلی قلبت شکست و آسیب دیدی ، مشکلی نیست میرم*لبخند* مواظب خودت باش پسر کوچولوم ...."
ادامه دارد...:)
کم کم بلند شدم و رفتم تا دوباره بگردم راه رفتم و رفتم جلوتر و جلوتر و جلوتر
" فیلیکس ، بسه دیگه ، این شوخی رو تمومش کن ، نمیخوام باور کنم که داری تنهام میزاری ، فیلیکسم ، واقعن چند روز دیگه نمیخوام با جنازت رو به رو بشم و بمونم با کلی حسرت ، فیلیکس ، نمیشه یه بار دیگه بیای ببخشیم و دوباره پیشم باشی؟ فیلیک... *عربده* "
حرفم با دیدن یه کلبه که درختای بلند مثل حصار دورش رو گرفته بودن قطع شد ، یه پسر با هودی گشاد سورمه ای و یه شلوار گشاد سیاه توی آشپز خونش بود و هدفون رو گوشش بود ، نکنه این پسر کوچولوی منه ؟ خودشه مگه نه ؟ موهای سیاه بلند ، قدی که برای من کوتاهه ، صورت کوچولو و سفید و کَک مکیش ، خودشه ، آروم رفتم سمت کلبه که گوشیم زنگ خورد جانگ گیو بود
" هیونگ ، گشت هوایی تاثیری نداره داریم گشت هوایی رو قطعمیکنیم "
Hyunjin:
" مشکلی نیست ، پیداش کردم ،میرم مطمئن بشم ، هیچکی نیاز نیست بیاد "
JING geyo:
" باشه هیونگ مراقب خودت باش "
به کلبه نزدیک شدم آروم درو باز کردم ، این همون کلبه بود ، ولی حالا تمیز بود ، آروم درو بستم ، فیلیکس داشت یه وسیله رو از بالای کابینت برمیداشت که رفت برش داره وسیله داشت میوفتاد سریع رفتم بغلش کردم کشیدمش اونطرف
" پسر کوچولوم ، کی بهت اجازه داد که بی خبر بری و منو تنها بزاری "
★Kim yuri★:
فیلیکس سرش رو بالا آورد و فهمید کی بغلش کرده
" ت...ت...تو...چجوری منو پیدا کردی ؟ "
Hyunjin:
" کل شهر رو با پلیس ها بهم ریختم تا آخر اینجا پیدات کردم پسر کوچولوم "
Felix:
" نیازی نبود "
Hyunjin:
" میدونی چقدر نگرانت شدی ؟ ، دیشب تونستی بخوابی ؟ ، من که نتونستم ، کل شب تو این جنگل کوفتی میدویدم و اسمت رو داد میزدم ، میدونی چقدر از خودم متنفر شدم ؟میدونی چقدر به خودم لعنت فرستادم؟ هوم ؟ میدونی ؟ چجوری تونستی منو تنهام بزاری بیای اینجا ؟ تازه گوشیت هم خاموش کنی ، میدونی چقدر قلبم درد گرفت ؟ گلوم و صدام هیچی میدونی قلبم دیگه داشت وایمستاد ؟ قلبم چقدر در میکرد ؟ "
Felix:
" من...خب...فکر کردم...که دیگه دلت منو نمیخاد..."
Hyunjin:
" غلط کردی همچین فکری کردی من دلم تورو نخواد ؟ دل من بیجا میکنه همچین کار کنه ، میندازمش جلو سگ اگه تورو نخواد . کم خودمو ، دلم و همه چیم ، روانیتن که همچین فکری میکنی ؟ هوم ؟ "
فیلیکس سرش رو میندازه پایین هیونجین متوجه میشه که اشک فیلیکس رو در آورده و میره بغلش میکنه
" پسر کوچولوم ، میبخشیم مگه نه ؟ "
فیلیکس اشک هاش رو پاک میکنه و سرش رو بالا میاره
" نه ، نمیبخشم "
Hyunjin:
" چ...چ...چرا ؟ تو مطمئنی ؟ "
Felix:
" آره مطمئنم ، نمیبخشمت ، میتونی بری "
Hyunjin:
" هوم ، خب حق داری بخاطر من خیلی قلبت شکست و آسیب دیدی ، مشکلی نیست میرم*لبخند* مواظب خودت باش پسر کوچولوم ...."
ادامه دارد...:)
۶.۱k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.