Part

#Part57
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸

لبخندی به روش زدم
_خوبه اونم کلی دلش برات تنگ شده، همش اسم تو رو زبونشه وقتی بهش گفتم تصمیم داری برگردی کلی ذوق کرد
لبخندی زد و سرش رو انداخت پایین
رو مبل چرم جلو میزم نشت منم بغلش نشستم
+ شیرین چطوره، بالاخره حرفمو گوش دادی ؟ رفتی جلو!
سرم رو تکون دادم
_ نه یاسمن! نمیدونی چه اتفاقات بدی افتاده، حماقت های من یکی دو تا نیست، انقدر افتضاح به بار آوردم که درست شدنی نیست فقط باید به دل بزرگ شیرین امیدوار باشم که یه روزی منو ببخشه!
با لبخند دستش رو روی شونم گذاشت
+نگران نباش وقتی بفهمه به خاطرش پا تو چه راه هایی گذاشتی راهی که اگه تو نبودی مرگ همه مون حتمی بود، حتماً تورو میبخشه
نم اشک تو چشماش خیلی اذیتم میکرد
_یاسمن اون اتفاق تموم شد و تو دوباره باید...
نذاشت حرفم کامل بشه
_ سام بذار در موردش حرف نزنیم، از فرود گاه یه راست اومدم اینجا خیلی خستم، میخوام یه سر برم پیش یاسر بعد هم میخوام برم پیش مامان مریم، میخوام یه چند وقتی پیش شما بمونم، راستش دل تو دلم نیست کاخی که همه ازش تعریف میکنند رو ببینم،مشکلی نیست که؟
لبخند به روش زدم
_ اونجا خونه ی خودته، اتاقت رو به سلیقه ی تو دادم درست کردند تا حالا هم کسی بهش دست نزده، همه دلمون برات تنگ شده.
نفس عمیقی کشید که یهو گفتم
_ وایسا، راستی با چی اومدی؟ وسایلت کجان؟
سرش رو انداخت پایین و اروم زمزمه کرد
دیدگاه ها (۱)

#Part58#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 + رحمان اومد دنبالم...

#Part59#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 خنده ی بلندی کرد_ پ...

#Part56#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 داشتم زیر لب خودمو ...

#Part55#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 _ به خدا یه جوری خو...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۴۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط