دلداده به یک مافیا part2
دلداده به یک مافیا part2
ا.ت ویو
خیلی کنجکاو شدم بدونم اون ارباب جئون کیه ؟ چیکارست که انقدر مهمه ؟ یه عالمه سوال تو مغزم هست ولی باید بدونم کی هست
(فردا)
آجوما : صبح بخیر خانوم یه نفر هست که میخواد ببینتتون
ا.ت : اون کیه ؟
آجوما : نمیتونم بگم باید خودتون بفهمین
ا.ت : ینی اون کیه ؟(توی دلش)
(لباسشو عوض کرد و صورتشو شست و یه آرایش ساده کرد و از پله ها رفت پایین)
پدر ا.ت : اووووه بالاخره پرنسس کوچولوم هم اومد (با حالت خنده)
ا.ت : سلام پدر
پدر ا.ت : (روبه یه مردی) به نظرتون چطوره ؟ میتونه اینکارو کنه ارباب جئون؟
جونگکوک : هووووم (با دقت به ا.ت نگاه میکنه) شاید ولی به نظرم میتونه اینکاررو کنه
پدر ا.ت : خوب دخترم بیا بشین
ا.ت : (نشست کنار پدرش) پدر میشه توضیح بدی چیشده ؟ (تو گوش پدرش)
پدر ا.ت : خوب دخترم تو قراره از آقای جئون عکس بگیری و ......
ا.ت : چیییی ؟ (با تعجب) ارباب جئون اینه؟ وایی خدا چقدر خنده داره (خنده بلند) منو باش فکر میکردم باید کیو ببینم (خنده)
پدر ا.ت : (روبه جونگکوک) ببخشید آقا
جونگکوک : مشکلی نیست (سرد) از اخلاقش خوشم میاد
ا.ت : بابا تو توی این شهر از همه پولدارتر و خفن تری چرا از این معذرت میخوایی ؟
پدر ا.ت : دهنتو ببند(داد)
ا.ت : (روبه جونگکوک) خوب باید از شما عکس بگیرم ؟
جونگکوک : از من ؟ نه (خنده) از چیزی که من میگم باید عکس بگیری (جدی)
ا.ت : ی....ی....ی...ینی چی ؟
جونگکوک : ینی من تورو دوروز لازم دارم
ا.ت : ولی من سریع عکس میگیرم چرا دوروز ؟( متعجب )
پدر ا.ت : انقدر سوال نپرس و برو وسایلتو وردار و آماده شو با ارباب جئون میری
ا.ت : چی ؟(داد)
پدر ا.ت : مگه نگفتم سوالی نباشه ؟
ا.ت : و...و... ولی ....
پدر ا.ت : اما ، شاید ، ولی ، اگر نباشه کاری که میگم رو انجام بده
ا.ت : ولی چرا من ؟
جونگکوک : چون من میگم
ا.ت : چرا باید به تو گوش بدم ؟
جونگگوک : چون من جئون جونگکوک هستم
پدر ا.ت : بسه دیگه برو آماده شو ( داد )
لایک و
کامنت و
فالو فراموش نشه 🙃😉
ا.ت ویو
خیلی کنجکاو شدم بدونم اون ارباب جئون کیه ؟ چیکارست که انقدر مهمه ؟ یه عالمه سوال تو مغزم هست ولی باید بدونم کی هست
(فردا)
آجوما : صبح بخیر خانوم یه نفر هست که میخواد ببینتتون
ا.ت : اون کیه ؟
آجوما : نمیتونم بگم باید خودتون بفهمین
ا.ت : ینی اون کیه ؟(توی دلش)
(لباسشو عوض کرد و صورتشو شست و یه آرایش ساده کرد و از پله ها رفت پایین)
پدر ا.ت : اووووه بالاخره پرنسس کوچولوم هم اومد (با حالت خنده)
ا.ت : سلام پدر
پدر ا.ت : (روبه یه مردی) به نظرتون چطوره ؟ میتونه اینکارو کنه ارباب جئون؟
جونگکوک : هووووم (با دقت به ا.ت نگاه میکنه) شاید ولی به نظرم میتونه اینکاررو کنه
پدر ا.ت : خوب دخترم بیا بشین
ا.ت : (نشست کنار پدرش) پدر میشه توضیح بدی چیشده ؟ (تو گوش پدرش)
پدر ا.ت : خوب دخترم تو قراره از آقای جئون عکس بگیری و ......
ا.ت : چیییی ؟ (با تعجب) ارباب جئون اینه؟ وایی خدا چقدر خنده داره (خنده بلند) منو باش فکر میکردم باید کیو ببینم (خنده)
پدر ا.ت : (روبه جونگکوک) ببخشید آقا
جونگکوک : مشکلی نیست (سرد) از اخلاقش خوشم میاد
ا.ت : بابا تو توی این شهر از همه پولدارتر و خفن تری چرا از این معذرت میخوایی ؟
پدر ا.ت : دهنتو ببند(داد)
ا.ت : (روبه جونگکوک) خوب باید از شما عکس بگیرم ؟
جونگکوک : از من ؟ نه (خنده) از چیزی که من میگم باید عکس بگیری (جدی)
ا.ت : ی....ی....ی...ینی چی ؟
جونگکوک : ینی من تورو دوروز لازم دارم
ا.ت : ولی من سریع عکس میگیرم چرا دوروز ؟( متعجب )
پدر ا.ت : انقدر سوال نپرس و برو وسایلتو وردار و آماده شو با ارباب جئون میری
ا.ت : چی ؟(داد)
پدر ا.ت : مگه نگفتم سوالی نباشه ؟
ا.ت : و...و... ولی ....
پدر ا.ت : اما ، شاید ، ولی ، اگر نباشه کاری که میگم رو انجام بده
ا.ت : ولی چرا من ؟
جونگکوک : چون من میگم
ا.ت : چرا باید به تو گوش بدم ؟
جونگگوک : چون من جئون جونگکوک هستم
پدر ا.ت : بسه دیگه برو آماده شو ( داد )
لایک و
کامنت و
فالو فراموش نشه 🙃😉
۵.۶k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.