پارت³⁸
پارت³⁸
ات:باشه...چند لحظه وایسا تا لباسامو بپوشم
اچا:باش
پرش به خونه جونگکوک
دخترک وارد باغ عمارت شد دوباره خاطراتش براش مرور شد و حالهی از شک دور چشمام به پدید اومد خرگوش کوچولوش رو دید که وسط بوته ها بود و هزار چیزه دیگهی که یاد جونگکوکش مینداخت
وارد عمارت شدن که اجوما با سرعت و ترس به سمت ات و اچا اومد
اجوما:خانم تروخدا آقا رو نجات بدید صدای شکسته شدن وسایل از اتاقشون میاد و درو قفل ک.....
حرفش با صدای بلندی قطع شد صدا از اتاق جونگکوک میومد
ات هراسون در اتاق کوک رفت هرچی صداش میزد درو باز نمیکرد.....
با کلید زاپاس که از قبل میدونست کجاست درو باز کرد....
اون صحنه....صحنه مرگ دوتاشون بود
شیشه شکسته شدش رو از دستش کشید طوری که دست خودش هم زخمی شده بود...دیدش بلاخره دیدش چیزی که این یکماه برای دیدنش جون داد همدیگه رو محکم بغل کردن و بلند بلند گریه میکردن...دوباره مرور شد صحنهی غمگینه زندگیشون......
شاید فردا هم یه پارت یا دوپارت بزارم نمیدونم....حمایت کنید لطفت
لایک و کامنت
ات:باشه...چند لحظه وایسا تا لباسامو بپوشم
اچا:باش
پرش به خونه جونگکوک
دخترک وارد باغ عمارت شد دوباره خاطراتش براش مرور شد و حالهی از شک دور چشمام به پدید اومد خرگوش کوچولوش رو دید که وسط بوته ها بود و هزار چیزه دیگهی که یاد جونگکوکش مینداخت
وارد عمارت شدن که اجوما با سرعت و ترس به سمت ات و اچا اومد
اجوما:خانم تروخدا آقا رو نجات بدید صدای شکسته شدن وسایل از اتاقشون میاد و درو قفل ک.....
حرفش با صدای بلندی قطع شد صدا از اتاق جونگکوک میومد
ات هراسون در اتاق کوک رفت هرچی صداش میزد درو باز نمیکرد.....
با کلید زاپاس که از قبل میدونست کجاست درو باز کرد....
اون صحنه....صحنه مرگ دوتاشون بود
شیشه شکسته شدش رو از دستش کشید طوری که دست خودش هم زخمی شده بود...دیدش بلاخره دیدش چیزی که این یکماه برای دیدنش جون داد همدیگه رو محکم بغل کردن و بلند بلند گریه میکردن...دوباره مرور شد صحنهی غمگینه زندگیشون......
شاید فردا هم یه پارت یا دوپارت بزارم نمیدونم....حمایت کنید لطفت
لایک و کامنت
۲۵.۵k
۱۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.