پارت ³⁹
پارت ³⁹
دوتاشون روی زمین افتاده بودن و گریه میکردن...
همه خدمتکارا هم گریه میکردن..
باورشون نمیشد که اربابی که تنها احساسش اخم کردن و اعصبی شدن بود الان بخنده...گریه کنه..
[پرش به بعد از ظهر]
دوتاشون خوابشون برده بود
چشماشو باز کرد دستش روی صورتش کشید اشک های صورتشو پاک کرد
خون تو دستش خشک شده جونگکوک رو بلند کرد ..هنوز منگ بود با کمک ات روی تخت خوابید
رفت دستشویی ودستشو شست دستش خیلی میسوخت دستشو بست
موهاشم بست و لباساشو عوض کرد هنوز لباساش تو کمد بود و لوازمش روی کنسولش بود..
تصمیم گرفت اتاق رو جمع کنه
شیشه خورده ها رو جمع کرد..تمام زمین اتاق شده بود شیشه ویسکی و فیلتر سی.گار
اشک تو چشماش جمع شده بود که چرا رفت و این بلا سر جونگکوک اومده بود
اتاق تمام شده بود
که چشمش خورد به دفتر های زیر تخت......
تولد یکی از قشنگا بود گذاشتم
تولدت مبارک❤️🦋
دوتاشون روی زمین افتاده بودن و گریه میکردن...
همه خدمتکارا هم گریه میکردن..
باورشون نمیشد که اربابی که تنها احساسش اخم کردن و اعصبی شدن بود الان بخنده...گریه کنه..
[پرش به بعد از ظهر]
دوتاشون خوابشون برده بود
چشماشو باز کرد دستش روی صورتش کشید اشک های صورتشو پاک کرد
خون تو دستش خشک شده جونگکوک رو بلند کرد ..هنوز منگ بود با کمک ات روی تخت خوابید
رفت دستشویی ودستشو شست دستش خیلی میسوخت دستشو بست
موهاشم بست و لباساشو عوض کرد هنوز لباساش تو کمد بود و لوازمش روی کنسولش بود..
تصمیم گرفت اتاق رو جمع کنه
شیشه خورده ها رو جمع کرد..تمام زمین اتاق شده بود شیشه ویسکی و فیلتر سی.گار
اشک تو چشماش جمع شده بود که چرا رفت و این بلا سر جونگکوک اومده بود
اتاق تمام شده بود
که چشمش خورد به دفتر های زیر تخت......
تولد یکی از قشنگا بود گذاشتم
تولدت مبارک❤️🦋
۲۲.۷k
۱۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.