بیماری ب نام عشق
پارت ۱۳🍷
دکترا بلند شدن رفتن
ا.ت:خب من برم خونه ی خودم لباسامو جم کنم میام
جونگ کوک: اوکی...بگو راننده ببرتت
از جام بلند شدم
ا.ت:راستی گوشیتو بده
جونگ کوک: میخای چیکار؟
ا.ت:بده تو....رمزشم باز کن
رمزشو باز کرد داد بهم ک شمارمو توش زدم و دادم بهش
ا.ت:حالت بد شد زنگ بزن
جونگ کوک: زندگیم؟
ا.ت:اره دیگه من الان زندگیتم..نباشم مردگیت میشه
جونگ کوک: واو...این چند روز مثل باد میگذره مشکلی نیست(ب خودش گفت)
از اتاق بیرون رفتم و رفتم سمت سالن
ا.ت:یه بار هم یاید اینجارو بگردم
رفتم توی حیاط ک نگهبان اومد سمتم
نگهبان:خانم میرید؟
ا.ت:اره میرم خونه..کوک گفت راننده منو ببره برمگردونه
نگهبان:چشم...صب کنید
چند مینی صب کردم ک یه ماشینی ک نمیدونم مدلش چی بود اومد...راننده پیاده شد و درو برام باز کرد ک نشستم داخل و خودش پشت فرمون نشست
راننده:خانم کجا ببرمتون؟
گوشیمو دراوردم و ادرسو نشونش دادم و راه افتاد سمت خونم
جلوی در منتظر موند و من رفتم لباسامو جم کردم و یه دوش گرفتم و داشتم موهامو خشک میکردم ک گوشیم زنگ خورد
ا.ت:بفرمایید
جونگ کوک: سریع..سریع باش برگرد
سریع گوشیو قطع کردم و چمدونمو بستم و رفتم از خونه بیرون و نشستم ت ماشین
ا.ت:لطفا سریع برید سمت عمارت
راننده با سرعت رفت سمت عمارت...از ماشین پیاده شدم ک نگهبان اومد سمتم
نگهبان:من چمدونتونو میارم
بدو بدو از پله ها بالا رفتم و رفتم توی اتاقش ک دیدم نشسته رو تخت و دستشو رو قفسه ی سینش گذاشته..بدو بدو رفتم طرف
ا.ت:خوبی؟
دستمو گرفت و نشوند روی پاش...از شدت دوییدن داشتم نفس نفس میزدم
جونگ کوک: نگرانم شدی؟
ا.ت:ترسیدم بمیری موقع مرگت نباشم ارثیه بم نرسه (زر میزنه نگران شده بوده)
از ت بغلش بیرون اومدم ک صدای تق تق در اومد
نگهبان:چمدونتونو اوردم...کجا بزارم؟
جونگ کوک: توی همین اتاق
ا.ت: نه صب کن
.
.
.
ببخشید دیر شد دیروز خیلی کار داشتم🗿🍷
دکترا بلند شدن رفتن
ا.ت:خب من برم خونه ی خودم لباسامو جم کنم میام
جونگ کوک: اوکی...بگو راننده ببرتت
از جام بلند شدم
ا.ت:راستی گوشیتو بده
جونگ کوک: میخای چیکار؟
ا.ت:بده تو....رمزشم باز کن
رمزشو باز کرد داد بهم ک شمارمو توش زدم و دادم بهش
ا.ت:حالت بد شد زنگ بزن
جونگ کوک: زندگیم؟
ا.ت:اره دیگه من الان زندگیتم..نباشم مردگیت میشه
جونگ کوک: واو...این چند روز مثل باد میگذره مشکلی نیست(ب خودش گفت)
از اتاق بیرون رفتم و رفتم سمت سالن
ا.ت:یه بار هم یاید اینجارو بگردم
رفتم توی حیاط ک نگهبان اومد سمتم
نگهبان:خانم میرید؟
ا.ت:اره میرم خونه..کوک گفت راننده منو ببره برمگردونه
نگهبان:چشم...صب کنید
چند مینی صب کردم ک یه ماشینی ک نمیدونم مدلش چی بود اومد...راننده پیاده شد و درو برام باز کرد ک نشستم داخل و خودش پشت فرمون نشست
راننده:خانم کجا ببرمتون؟
گوشیمو دراوردم و ادرسو نشونش دادم و راه افتاد سمت خونم
جلوی در منتظر موند و من رفتم لباسامو جم کردم و یه دوش گرفتم و داشتم موهامو خشک میکردم ک گوشیم زنگ خورد
ا.ت:بفرمایید
جونگ کوک: سریع..سریع باش برگرد
سریع گوشیو قطع کردم و چمدونمو بستم و رفتم از خونه بیرون و نشستم ت ماشین
ا.ت:لطفا سریع برید سمت عمارت
راننده با سرعت رفت سمت عمارت...از ماشین پیاده شدم ک نگهبان اومد سمتم
نگهبان:من چمدونتونو میارم
بدو بدو از پله ها بالا رفتم و رفتم توی اتاقش ک دیدم نشسته رو تخت و دستشو رو قفسه ی سینش گذاشته..بدو بدو رفتم طرف
ا.ت:خوبی؟
دستمو گرفت و نشوند روی پاش...از شدت دوییدن داشتم نفس نفس میزدم
جونگ کوک: نگرانم شدی؟
ا.ت:ترسیدم بمیری موقع مرگت نباشم ارثیه بم نرسه (زر میزنه نگران شده بوده)
از ت بغلش بیرون اومدم ک صدای تق تق در اومد
نگهبان:چمدونتونو اوردم...کجا بزارم؟
جونگ کوک: توی همین اتاق
ا.ت: نه صب کن
.
.
.
ببخشید دیر شد دیروز خیلی کار داشتم🗿🍷
۲۶.۴k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.