بیماری ب نام عشق
پارت ۱۵🍷
جونگ کوک:خبببب...اینش ب ت ربطی نداره
ا.ت:ایش
رفتیم سمت محوطه..اولش یکم نرم کردیم و بعد شروع کردیم و ورزش..جونگ کوک داشت بوکس کار میکرد و من داشتم رو بازو هام کار میکردم..نزدیک ب ۲ ساعت داشتیم ورزش میکردیم ک وسط زمین دراز کشیدم
ا.ت:خسته شدم دیگه
جونگ کوک: بریم بالا یه نوشیدنی بخوریم دوش بگیریم بخابیم
رفتیم طبقه بالا و هرجوفتمون داخل اتاقای خودمون رفتیم حموم...از حموم اومدم بیرون و موهامو خشک کردم و کرم های مربوط ب موهامو زدم ک یه دفعه صدای تق تق در اومد
جونگ کوک: کارت تموم شد بیا پایین
ا.ت:باشه
از جام بلند شدم و رفتم پایین ک دیدم نشسته رو مبل و گوشیش دستشه..اروم اروم رفتم پشتش و یه دفعه پریدم جلوش تا بترسه ولی ایگنورم کرد
جونگ کوک:دلقک😐
ا.ت:یکم میترسیدی چیزی نمیشدا
نشستم روبروش و لیوان نوشیدنیمو ورداشتم و خوردم
جونگ کوک: من میرم بخابم
سرمو ب نشونه مثبت تکون دادم..بعد از خوردن نوشیدنی بلند شدم رفتم سمت اتاقم و لباس خاب پوشیدم و دراز کشیدم..انقدر خسته بودم به چند دقیقه نکشید خابم برد...یه صدای ریزی میومد..اروم چشمامو باز کردم..هوا تاریک بود فک کنم نزدیکای ساعت ۳..صدا از اتاق بغلی میومد.از اتاق جونگ کوک...از جام بلند شدم و رفتم سمت اتاقش..در اتاقشو باز کردم ک دیدم داره سرفه میکنه..رفتم سمتش دیدم توی خاب داره عرق میکنه و اصلن حالش خوب نیست..رفتم از توی حموم یه تشت کوچیک اب و یه حوله کوچیک ورداشتم و نشستم کنار تختش و حوله رو خشک میکردم و میزاشتم رو پیشونیش...چشمامو ب سختی باز نگه میداشتم...حوله رو خیس کردم و گذاشتم رو پیشونیش و سرمو روی تخت گذاشتم و نفهمیدم چی شد خابم برد
(ویو جونگ کوک)
دیشب خیلی خوب خابیدم...با حس یه چیز خیلی نرم ک داشت ارنجمو قلقلک میداد چشمامو باز کردم..نور خورشید از پنجره چشمامو برای چند ثانیه اذیت کرد..ب پایین تخت نگاه کردم ک دیدم ا.ت نشسته و خابش برده..چند ثانیه ب صورتش نگاه کردم..زیباییش با نور خورشید برابری میکرد...عجیب بود چرا اینجا خابیده..خاستم بشینم ک بلندش کنم بزارم روی تخت که یه دفعه...
.
.
.
از این دوست گلم حمایت میکنین وگرنه من میدونم با شماها🗿🔪
https://wisgoon.com/tahkok_army_346
ببینم فالورش بالا رفته یا لایکای تمام پستاش بیشتر شده باشه (حداقل ۱۰ تا)
۲ تا پارت پشت سر هم میزارم🗿🍷
کامنتم برای انرژی دادن بهش بزارید☄
جونگ کوک:خبببب...اینش ب ت ربطی نداره
ا.ت:ایش
رفتیم سمت محوطه..اولش یکم نرم کردیم و بعد شروع کردیم و ورزش..جونگ کوک داشت بوکس کار میکرد و من داشتم رو بازو هام کار میکردم..نزدیک ب ۲ ساعت داشتیم ورزش میکردیم ک وسط زمین دراز کشیدم
ا.ت:خسته شدم دیگه
جونگ کوک: بریم بالا یه نوشیدنی بخوریم دوش بگیریم بخابیم
رفتیم طبقه بالا و هرجوفتمون داخل اتاقای خودمون رفتیم حموم...از حموم اومدم بیرون و موهامو خشک کردم و کرم های مربوط ب موهامو زدم ک یه دفعه صدای تق تق در اومد
جونگ کوک: کارت تموم شد بیا پایین
ا.ت:باشه
از جام بلند شدم و رفتم پایین ک دیدم نشسته رو مبل و گوشیش دستشه..اروم اروم رفتم پشتش و یه دفعه پریدم جلوش تا بترسه ولی ایگنورم کرد
جونگ کوک:دلقک😐
ا.ت:یکم میترسیدی چیزی نمیشدا
نشستم روبروش و لیوان نوشیدنیمو ورداشتم و خوردم
جونگ کوک: من میرم بخابم
سرمو ب نشونه مثبت تکون دادم..بعد از خوردن نوشیدنی بلند شدم رفتم سمت اتاقم و لباس خاب پوشیدم و دراز کشیدم..انقدر خسته بودم به چند دقیقه نکشید خابم برد...یه صدای ریزی میومد..اروم چشمامو باز کردم..هوا تاریک بود فک کنم نزدیکای ساعت ۳..صدا از اتاق بغلی میومد.از اتاق جونگ کوک...از جام بلند شدم و رفتم سمت اتاقش..در اتاقشو باز کردم ک دیدم داره سرفه میکنه..رفتم سمتش دیدم توی خاب داره عرق میکنه و اصلن حالش خوب نیست..رفتم از توی حموم یه تشت کوچیک اب و یه حوله کوچیک ورداشتم و نشستم کنار تختش و حوله رو خشک میکردم و میزاشتم رو پیشونیش...چشمامو ب سختی باز نگه میداشتم...حوله رو خیس کردم و گذاشتم رو پیشونیش و سرمو روی تخت گذاشتم و نفهمیدم چی شد خابم برد
(ویو جونگ کوک)
دیشب خیلی خوب خابیدم...با حس یه چیز خیلی نرم ک داشت ارنجمو قلقلک میداد چشمامو باز کردم..نور خورشید از پنجره چشمامو برای چند ثانیه اذیت کرد..ب پایین تخت نگاه کردم ک دیدم ا.ت نشسته و خابش برده..چند ثانیه ب صورتش نگاه کردم..زیباییش با نور خورشید برابری میکرد...عجیب بود چرا اینجا خابیده..خاستم بشینم ک بلندش کنم بزارم روی تخت که یه دفعه...
.
.
.
از این دوست گلم حمایت میکنین وگرنه من میدونم با شماها🗿🔪
https://wisgoon.com/tahkok_army_346
ببینم فالورش بالا رفته یا لایکای تمام پستاش بیشتر شده باشه (حداقل ۱۰ تا)
۲ تا پارت پشت سر هم میزارم🗿🍷
کامنتم برای انرژی دادن بهش بزارید☄
۲۶.۹k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.