عشق یا نفرت؟
عشق یا نفرت؟
part ¹¹
که چانسو با عصبانیت اومد خونه!
ات: چانسو.....چیزی شده؟
چانسو: نه "حرصی"
ات: ولی...تو عصبانی ای.....مطمئنم یه چیزی شده!
چانسو: گفتم هیچی نیستت "داد"
"اولش کما ترسیدم از دادش ولی بعدش گفتم"
ات: فک کردی کی هستی که صداتو واسه من بلند میکنی اگه نمیخوای من خونت باشم خوب بهم بگو برم "داد"
چانسو: خوب نمیخوام.....حالا هم برو بیرون "عربده"
"نتونستم غرورم رو حفظ کنم و از خونهی چانسو اومدم بیرون و وسایل هامم با خودم بردم
من هرچی که بشه باید غرورم رو حفظ کنم وگرنه زنده نمیمونم
الان آج و واج تو خیابون ها بودم...تنهای تنها.....داشتم راه میرفتم که چند نفر جلوم رو گرفتن!
+: چه دختری! مطمئنم تا صبح خیلی بهمون خوش میگذره
ات: خفه شو هرزه
×: اوه....هرزه خانم چه پر رو عه!
ات: هرزه خودتی و هفت جد و آبادت
+: حالا که بهت نشون دادیم! اونوقت میفهمی ما کی هستیم
"اون دوتا پسر اومدن و منو گرفتن و قصد داشتن به من ت.ج.ا.و.ز کنن.....هرچی جیغ زدم اما هم شب بود و هم خلوت!
که یکی از پسرا لباسم رو یکمیش رو پاره کرد!
کارم ساختس!
که یهو یکی اومد و با مشت زد تو صورت یکی از پسره و دوتایی شون رو گرفت و حسابی زد!
سعی کردم خودمو بپوشونم که دیدم اون کسی که داره اون دوتا پسرا رو میزنه جئون جونگکوکه!
انقدر اون پسرا رو زد که بیهوش شدن و بعدش اومد سمتم و کتش رو در آورد و گفت:
کوک: بپوشش
ات: ن..نه....لازم نیست
کوک: لباست رو نمیبینی پارهاس؟
ات: ب...باشه "و کت جونگکوک رو پوشیدم که"
کوک: بلند شو سوار ماشین بشیم بریم عمارت
ات: من نمیام
کوک: چی گفتی؟
ات: گ..گفتم....من نمیام
کوک: اینجا من تصمیم میگیرم!
ات: ههه فک کردی کی هستی که بخوای واسه من تصمیم بگیری
کوک: یادت نره اگه الان من نبودم تبدیل به یه زن شده بودی!
ات: ایششش
کوک: پس زود باش راه بیوفت "جدی"
ات: "رفتم و سوار ماشین کوک شدم که......"
دیگه حال ندارم بنویسم
part ¹¹
که چانسو با عصبانیت اومد خونه!
ات: چانسو.....چیزی شده؟
چانسو: نه "حرصی"
ات: ولی...تو عصبانی ای.....مطمئنم یه چیزی شده!
چانسو: گفتم هیچی نیستت "داد"
"اولش کما ترسیدم از دادش ولی بعدش گفتم"
ات: فک کردی کی هستی که صداتو واسه من بلند میکنی اگه نمیخوای من خونت باشم خوب بهم بگو برم "داد"
چانسو: خوب نمیخوام.....حالا هم برو بیرون "عربده"
"نتونستم غرورم رو حفظ کنم و از خونهی چانسو اومدم بیرون و وسایل هامم با خودم بردم
من هرچی که بشه باید غرورم رو حفظ کنم وگرنه زنده نمیمونم
الان آج و واج تو خیابون ها بودم...تنهای تنها.....داشتم راه میرفتم که چند نفر جلوم رو گرفتن!
+: چه دختری! مطمئنم تا صبح خیلی بهمون خوش میگذره
ات: خفه شو هرزه
×: اوه....هرزه خانم چه پر رو عه!
ات: هرزه خودتی و هفت جد و آبادت
+: حالا که بهت نشون دادیم! اونوقت میفهمی ما کی هستیم
"اون دوتا پسر اومدن و منو گرفتن و قصد داشتن به من ت.ج.ا.و.ز کنن.....هرچی جیغ زدم اما هم شب بود و هم خلوت!
که یکی از پسرا لباسم رو یکمیش رو پاره کرد!
کارم ساختس!
که یهو یکی اومد و با مشت زد تو صورت یکی از پسره و دوتایی شون رو گرفت و حسابی زد!
سعی کردم خودمو بپوشونم که دیدم اون کسی که داره اون دوتا پسرا رو میزنه جئون جونگکوکه!
انقدر اون پسرا رو زد که بیهوش شدن و بعدش اومد سمتم و کتش رو در آورد و گفت:
کوک: بپوشش
ات: ن..نه....لازم نیست
کوک: لباست رو نمیبینی پارهاس؟
ات: ب...باشه "و کت جونگکوک رو پوشیدم که"
کوک: بلند شو سوار ماشین بشیم بریم عمارت
ات: من نمیام
کوک: چی گفتی؟
ات: گ..گفتم....من نمیام
کوک: اینجا من تصمیم میگیرم!
ات: ههه فک کردی کی هستی که بخوای واسه من تصمیم بگیری
کوک: یادت نره اگه الان من نبودم تبدیل به یه زن شده بودی!
ات: ایششش
کوک: پس زود باش راه بیوفت "جدی"
ات: "رفتم و سوار ماشین کوک شدم که......"
دیگه حال ندارم بنویسم
۱۸.۶k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.