part (10) 🫂🖇🩺💊
part (10) 🫂🖇🩺💊
کوک:حرف نزن و همراهم بیا
بورا:اههههههههه ولم کن
کوک:گفتم فقط بیا*داد*
...
بورا دیگه حرفی نزد و فقط دنبال کوک رفت
کوک اونو برد توی اتاق استراحتشون و درم قفل کرد
بورا:چته چرا اینطوری میکنی؟؟
کوک:میگی چمه؟؟از صب بهت میگم وقت داری میگی نه بعد برای اوک پسره وقت میزاری؟؟ نکنه دوسش داری؟؟*داد*
یورا:سر من داد نزن.. چی میگی تو؟؟چیزی زدی؟؟
کوک:جواب منو بده
بورا:اصلا دلم خواست
کوک:چرا؟چرا؟؟*داد*
بورا:گفتم سر من داد نزن مگه کی هستی؟؟..حالا مگه چیشده؟؟اصلا به تو چه ربطی داره؟؟
کوک:به من ربط داره خوبم ربط داره
بورا:تو کیه من هستی که یه تو ربط..
کوک نزاشت ادامه حرفشو بزنه و اونو بوسید
بورا تعجب کرده بود و هیچ حرکتی نمیکرد بعد چند ثانیه به خودش اومد و میخواست کوک و از خودش جدا کنه .. هی به سینش میزد اما کوک یک میلی هم تکون نمیخورد زور اون در برابر کوک خیلی کم بود
بعد یک دقیقه تلاش کوک خودش ازش جدا شد
بورا:این چه کاری بود؟؟
کوک:م..من
بورا:چیه چی میخوای دیگه چیت از تجاوز به ی دختر کمه ها؟؟*داد*
کوک:ب..ببخشید دست خودم نبود
بورا:چی چیو هواست نبود انگار حالتم که خوبه*عصبی*
بورا خواست بره که کوک دستشو گرفت:
دوست دارم
بورا:چ..چی گفتی؟؟
کوک:من .. دوست دارم میخوام..
بورا:باید فکر کنم .. به زمان نیاز دارم
کوک:باشه تا دو روز دیگه کنسرت داریم بعد کنسرت جوابتو بهم بگو
بورا:باشه
کوک:...
بورا:نمیزاری برم؟؟
کوک:اع چرا برو*دستشو ول کرد* .. بازم معذرت میخوام
بورا:اوهومم
بورا رفت ... داشت به حرف کوک فکر میکرد ..
فکر میکرد که جواب چی بهش بده؟اصن اون به کوک علاقه داشت؟
اصن ولش کن وسایلشو جمع کرد و رفت خونش
توی خونه:/
لباسمو عوض کردم و ی دوش گرفتم و ی شام مختصر خوردم و رفتم که بخوابم صب زود باید بلند شم .. به خواب رفت
کوک رفت خوابگاه:/
ساعت نزدیکای ۱۱ بود کوک رقت به خوابگاه .. کلیدو انداخت و وارد شد هما جا تاریک بود .. گفت که حتما همه خوابیدن
اما ی صدایی شنید که گفت:
بالاخره اومدی...
...
کوک:حرف نزن و همراهم بیا
بورا:اههههههههه ولم کن
کوک:گفتم فقط بیا*داد*
...
بورا دیگه حرفی نزد و فقط دنبال کوک رفت
کوک اونو برد توی اتاق استراحتشون و درم قفل کرد
بورا:چته چرا اینطوری میکنی؟؟
کوک:میگی چمه؟؟از صب بهت میگم وقت داری میگی نه بعد برای اوک پسره وقت میزاری؟؟ نکنه دوسش داری؟؟*داد*
یورا:سر من داد نزن.. چی میگی تو؟؟چیزی زدی؟؟
کوک:جواب منو بده
بورا:اصلا دلم خواست
کوک:چرا؟چرا؟؟*داد*
بورا:گفتم سر من داد نزن مگه کی هستی؟؟..حالا مگه چیشده؟؟اصلا به تو چه ربطی داره؟؟
کوک:به من ربط داره خوبم ربط داره
بورا:تو کیه من هستی که یه تو ربط..
کوک نزاشت ادامه حرفشو بزنه و اونو بوسید
بورا تعجب کرده بود و هیچ حرکتی نمیکرد بعد چند ثانیه به خودش اومد و میخواست کوک و از خودش جدا کنه .. هی به سینش میزد اما کوک یک میلی هم تکون نمیخورد زور اون در برابر کوک خیلی کم بود
بعد یک دقیقه تلاش کوک خودش ازش جدا شد
بورا:این چه کاری بود؟؟
کوک:م..من
بورا:چیه چی میخوای دیگه چیت از تجاوز به ی دختر کمه ها؟؟*داد*
کوک:ب..ببخشید دست خودم نبود
بورا:چی چیو هواست نبود انگار حالتم که خوبه*عصبی*
بورا خواست بره که کوک دستشو گرفت:
دوست دارم
بورا:چ..چی گفتی؟؟
کوک:من .. دوست دارم میخوام..
بورا:باید فکر کنم .. به زمان نیاز دارم
کوک:باشه تا دو روز دیگه کنسرت داریم بعد کنسرت جوابتو بهم بگو
بورا:باشه
کوک:...
بورا:نمیزاری برم؟؟
کوک:اع چرا برو*دستشو ول کرد* .. بازم معذرت میخوام
بورا:اوهومم
بورا رفت ... داشت به حرف کوک فکر میکرد ..
فکر میکرد که جواب چی بهش بده؟اصن اون به کوک علاقه داشت؟
اصن ولش کن وسایلشو جمع کرد و رفت خونش
توی خونه:/
لباسمو عوض کردم و ی دوش گرفتم و ی شام مختصر خوردم و رفتم که بخوابم صب زود باید بلند شم .. به خواب رفت
کوک رفت خوابگاه:/
ساعت نزدیکای ۱۱ بود کوک رقت به خوابگاه .. کلیدو انداخت و وارد شد هما جا تاریک بود .. گفت که حتما همه خوابیدن
اما ی صدایی شنید که گفت:
بالاخره اومدی...
...
۴۸.۷k
۱۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.