فیک درد عشق
فیک درد عشق
پارت هفتاد و یک
ا/ت ویو
رفتم طبقه ی بالا و روی تخت نشستم
به ساعت خیره شدم
۱۱ رو نشون میداد
داخل فکر فرو رفته بودم که در اتاق باز شد
اومد داخل و با یه نیشخند بهم خیره شد
∆ خوبه که قوانین رو رعایت میکنی
این رو گفت و رفت سمت یکی از گیلاس ها و یکم ازش ریخت داخل لیوان
گیلاس رو به سمتم گرفت و گفت
∆ نمیخوای؟
- نه ممنون
داخل یک حرکت همش رو سر کشید و بهم خیره شد
با ترس متقابل بهش خیره شدم که گفت
∆ نترس نمیخورمت
- ........
∆ خوابت نمیاد جوجه؟
- چرا یکم خوابم میاد
∆ خب پس چرا تعارف میکنی بخواب دیگه
- باشه
سریع خودم رو زیر پتو مخفی کردم
بعد از چند دیقه که چشام داشت گرم میشد حس کردم دستی دور کمرم حلقه شد
با ترس برگشتم تا پشت سرم رو نگاه بکنم که گفت
∆ بخواب اینقدر تکون نخور
- ولی دستا.........
∆ دستای منه هرکجا که دلم بخواد میزارمش
و این به تو ربطی نداره
- ..........
∆ دیگه صدایی نشنوم
چقدر حرفاش روی مخم بود
دلم میخواست برم و خفه ش کنم
با منظم شدن نفس هاش فهمیدم که خوابیده
پتو رو اروم کشیدم کنار و خواستم برم پایین که حلقه ی دستش رو دور کمرم تنگ تر کرد
و اروم سرش رو برد داخل گردنم
با این حرکتی که زد مور مورم شد
نفس های داغش به گردنم برخورد میکرد
اروم یکمی خودم رو تکون دادم تا شاید سرش رو از گردنم بیاره بیرون که با شنیدن صداش قلبم وایساد
∆ داری چه غلطی میکنی
سعی کردم خودم رو بزنم به خواب وای اون باهوش تر از این حرفا بود
اروم اروم روم خیمه زد و بهم خیره شد
∆ سر کی میخوای کلاه بزاری؟
وقتی که جوابی از من نشنید اروم دستش رو برد زیر لباسم و اروم اروم به سمت بالا یعنی همون زیر سوت.ینم حرکت کرد که سریع دستش رو گرفتم
- ن . نکن
∆ پس خواب نبودی؟
- ..........
دوباره شروع کرد به حرکت دادن دستاش
اینبار دیگه رسما داشت قفلش رو باز میکرد که گفتم
- نکن لطفا
∆ .......
بعد از گفتن این حرف دستش رو از لباسم کشید بیرون و روبه طرف مخالف دراز کشید
یعنی به این زودی بیخیال شد؟
پارت هفتاد و یک
ا/ت ویو
رفتم طبقه ی بالا و روی تخت نشستم
به ساعت خیره شدم
۱۱ رو نشون میداد
داخل فکر فرو رفته بودم که در اتاق باز شد
اومد داخل و با یه نیشخند بهم خیره شد
∆ خوبه که قوانین رو رعایت میکنی
این رو گفت و رفت سمت یکی از گیلاس ها و یکم ازش ریخت داخل لیوان
گیلاس رو به سمتم گرفت و گفت
∆ نمیخوای؟
- نه ممنون
داخل یک حرکت همش رو سر کشید و بهم خیره شد
با ترس متقابل بهش خیره شدم که گفت
∆ نترس نمیخورمت
- ........
∆ خوابت نمیاد جوجه؟
- چرا یکم خوابم میاد
∆ خب پس چرا تعارف میکنی بخواب دیگه
- باشه
سریع خودم رو زیر پتو مخفی کردم
بعد از چند دیقه که چشام داشت گرم میشد حس کردم دستی دور کمرم حلقه شد
با ترس برگشتم تا پشت سرم رو نگاه بکنم که گفت
∆ بخواب اینقدر تکون نخور
- ولی دستا.........
∆ دستای منه هرکجا که دلم بخواد میزارمش
و این به تو ربطی نداره
- ..........
∆ دیگه صدایی نشنوم
چقدر حرفاش روی مخم بود
دلم میخواست برم و خفه ش کنم
با منظم شدن نفس هاش فهمیدم که خوابیده
پتو رو اروم کشیدم کنار و خواستم برم پایین که حلقه ی دستش رو دور کمرم تنگ تر کرد
و اروم سرش رو برد داخل گردنم
با این حرکتی که زد مور مورم شد
نفس های داغش به گردنم برخورد میکرد
اروم یکمی خودم رو تکون دادم تا شاید سرش رو از گردنم بیاره بیرون که با شنیدن صداش قلبم وایساد
∆ داری چه غلطی میکنی
سعی کردم خودم رو بزنم به خواب وای اون باهوش تر از این حرفا بود
اروم اروم روم خیمه زد و بهم خیره شد
∆ سر کی میخوای کلاه بزاری؟
وقتی که جوابی از من نشنید اروم دستش رو برد زیر لباسم و اروم اروم به سمت بالا یعنی همون زیر سوت.ینم حرکت کرد که سریع دستش رو گرفتم
- ن . نکن
∆ پس خواب نبودی؟
- ..........
دوباره شروع کرد به حرکت دادن دستاش
اینبار دیگه رسما داشت قفلش رو باز میکرد که گفتم
- نکن لطفا
∆ .......
بعد از گفتن این حرف دستش رو از لباسم کشید بیرون و روبه طرف مخالف دراز کشید
یعنی به این زودی بیخیال شد؟
۱۱.۳k
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.