فیک درد عشق
فیک درد عشق
پارت هفتاد و سه
سریع از اون خونه اومدم بیرون
یعنی چی که حلق اویزم میکنه غلط کرده
بی فانوس
سریع رفتم داخل
از بس هوا سرد بود که دستام یخ زده بود
سریع رفتم داخل و کنار شومینه ی بزرگی که وسط پذیرایی بود نشستم
لعنتی هوا چقدر سرد بود
.. خانوم یه دمنوش براتون بیارم؟
- نه ممنون
.. چیزی میل ندارید؟
- خب راستش یکم پنکیک میخوام
.. چشم الان براتون درست میکنم
- مرسی
بعد از نیم ساعت یه بشقاب پر از پنکیک گذاشت جلوم
.. بفرمایید
- مرسی
اینقدر خوشمزه بود که کف بشقاب رو هم لیس زدم
۷ ماه بعد
تقریبا ۷ ماه از قضیه ی دزدیده شدن کیم ا/ت همسر مرحوم جئون جونگ کوک میگذشت و کسی از سرنوشت اون دختر بیچاره و بچش
با خبر نبود
تقریبا دیگه امیدی به پیدا کردن دختر نبود
اما قضیه از جایی شروع شد که پسر ا/ت و جئون به دنیا اومد
پسر مو مشکی با چشمای مشکی
کپی برابر اصل پدرش بود
در نگاه اول انگار بچگی های جئون بود
اونقدر شباهت شون زیاد بود که نیازی به ازمایش نبود
اون شب تهیونگ ا/ت رو برد بیمارستان
و ا/ت پسر جئون یعنی جونگ سو رو به دنیا اورد
اون شب ا/ت در پوست خودش نمیگنجید
اون پسر خیلی شبیه همسر مرحومش بود
اونقدر خوشحال بود که حتی ثانیه ای از پسرش چشم برنمیداشت
درحالی که به پسرش خیره شده بود و درباره ی پدرش براش میگفت با شنیدن صدای در به سمت در برگشت
مثل همیشه تهیونگ بود
∆ چرا ازش چشم بر نمیداری؟
- چون دوسش دارم
∆ بسه برو یکم غذا بخور
- گشنم نیست
∆ من پیش جونگ سو می مونم تو برو
- ولی.....
∆ گفتم مواظبشم برو دیگه
- باشه
اون شب ا/ت بزرگترین اشتباه زندگیش رو مرتکب شد
اینکه پسرش رو پیش کسی گذاشت که به خون پسرش تشنه بود
از زبان راوی
ا/ت رفت و بیخبر از اتفاقی که قرار بود بیفته پسرش رو پیش قاتل شوهرش تنها گذاشت
بعد از رفتن ا/ت
یونا وارد اتاق شد
با برقی که توی چشاش بود به جونگ سو خیره شد و در آغوشش کشید
∆ خب حالا که به خواسته ت رسیدی اون مدارک رو از بین ببر
~ حتما
∆ برو نمیخوام بیشتر از این
با دیدنش اعصابم خورد بشه
~ چی بهش میگی؟
∆ به کی؟
~ ا/ت
∆ این به تو مربوط نیست دیگه برو
پارت هفتاد و سه
سریع از اون خونه اومدم بیرون
یعنی چی که حلق اویزم میکنه غلط کرده
بی فانوس
سریع رفتم داخل
از بس هوا سرد بود که دستام یخ زده بود
سریع رفتم داخل و کنار شومینه ی بزرگی که وسط پذیرایی بود نشستم
لعنتی هوا چقدر سرد بود
.. خانوم یه دمنوش براتون بیارم؟
- نه ممنون
.. چیزی میل ندارید؟
- خب راستش یکم پنکیک میخوام
.. چشم الان براتون درست میکنم
- مرسی
بعد از نیم ساعت یه بشقاب پر از پنکیک گذاشت جلوم
.. بفرمایید
- مرسی
اینقدر خوشمزه بود که کف بشقاب رو هم لیس زدم
۷ ماه بعد
تقریبا ۷ ماه از قضیه ی دزدیده شدن کیم ا/ت همسر مرحوم جئون جونگ کوک میگذشت و کسی از سرنوشت اون دختر بیچاره و بچش
با خبر نبود
تقریبا دیگه امیدی به پیدا کردن دختر نبود
اما قضیه از جایی شروع شد که پسر ا/ت و جئون به دنیا اومد
پسر مو مشکی با چشمای مشکی
کپی برابر اصل پدرش بود
در نگاه اول انگار بچگی های جئون بود
اونقدر شباهت شون زیاد بود که نیازی به ازمایش نبود
اون شب تهیونگ ا/ت رو برد بیمارستان
و ا/ت پسر جئون یعنی جونگ سو رو به دنیا اورد
اون شب ا/ت در پوست خودش نمیگنجید
اون پسر خیلی شبیه همسر مرحومش بود
اونقدر خوشحال بود که حتی ثانیه ای از پسرش چشم برنمیداشت
درحالی که به پسرش خیره شده بود و درباره ی پدرش براش میگفت با شنیدن صدای در به سمت در برگشت
مثل همیشه تهیونگ بود
∆ چرا ازش چشم بر نمیداری؟
- چون دوسش دارم
∆ بسه برو یکم غذا بخور
- گشنم نیست
∆ من پیش جونگ سو می مونم تو برو
- ولی.....
∆ گفتم مواظبشم برو دیگه
- باشه
اون شب ا/ت بزرگترین اشتباه زندگیش رو مرتکب شد
اینکه پسرش رو پیش کسی گذاشت که به خون پسرش تشنه بود
از زبان راوی
ا/ت رفت و بیخبر از اتفاقی که قرار بود بیفته پسرش رو پیش قاتل شوهرش تنها گذاشت
بعد از رفتن ا/ت
یونا وارد اتاق شد
با برقی که توی چشاش بود به جونگ سو خیره شد و در آغوشش کشید
∆ خب حالا که به خواسته ت رسیدی اون مدارک رو از بین ببر
~ حتما
∆ برو نمیخوام بیشتر از این
با دیدنش اعصابم خورد بشه
~ چی بهش میگی؟
∆ به کی؟
~ ا/ت
∆ این به تو مربوط نیست دیگه برو
۱.۱k
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.