fake kook
fake kook
part*³⁴
نشسته بودم
جونگکوک اومد وایی چرا اینقدر خوشتیپه محوش شده بودم تهیونگ راست میگفت من دوسش دارم اخه هروقت میبینمش قلبم میلرزه
کوک: ا.ت اومدی
ا.ت: خب اره اومدم
کوک: تو که دیشب زنگ زدی گفتی نمیای
ا.ت: ولی اومدم
کوک: ا.ت اگه چیزی شده که میتونم کمکت کنم حتما بهم بگو
محو چشماش شده بودم که جوابشو ندادم
کوک: ا.ت
ا.ت: چیه
کوک: اتفاقی افتاده
ا.ت: نه خوبم
کوک: باشه
ا.ت: تو چی خوب شدی کامل
کوک: اره من خوبم
داشتم کارمو انجام میدادم که دیا اومد سرشو انداخت پایین داشت میرفت سمت اتاق جونگکوک
ا.ت: هیی کجا بزار اول اجازه بگیرم بعد
دیا: ا.ت منم میبینی منم
ا.ت: خب باشی
رفتم دم در اتاق جونگکوک
تق تق تق
ا.ت: دیا اومده
کوک: بگو بیاد داخل
ا.ت: بفرمایید داخل
دیا: دیدی بهت گفتم نیازی به اجازه نیست
نشسته بودم فقط چشمم به در بود که دیا بیاد بیرون ولی هنوز داخل بودن نمیدونم چرا ولی یکم نگران بودم یعنی یه حس بدی داشتم که در باز شد
دیا: خب جونگکوک عزیزم خدافظ
کوک: خدافظ
عزیزم 😔
دیا: ا.ت جون کاری نداری من دارم میرم
ا.ت: به سلامت
کوک: ا.ت
ا.ت: بله
کوک: میتونی برام قهوه بیاری
ا.ت: باشه چشم
رفتم طبقه پایین یه قهوه گرفتم
ا.ت: بفرمایید
کوک: بیا بشین برا خودت نگرفتی
ا.ت: نه من نمیخواستم
کوک: بیا بشین
رفتم پیشش نشستم گوشیم زنگ خورد
تهیونگ بود
ا.ت: یه لحظه الو
تهیونگ: الو سلام ا.ت
ا.ت: سلام
تهیونگ: کجایی
ا.ت: اومدم شرکت
تهیونگ: چرا نموندی
ا.ت: دیگه دیدم تو خواب بودی دلم نیومد بیدارت کنم گفتم تا بخوابی بعد اومدم شرکت
تهیونگ: بیام دنبالت
ا.ت: نه خودم میام
تهیونگ: باشه فیلم دیشبی کامل ندیدی؟
ا.ت: نه ندیدم
تهیونگ: اره میدونم خوابت برد بعد بغلت کردم گذاشتمت رو تختم
ا.ت: اره میدونم
تهیونگ: خب مزاحمت نمیشم
ا.ت: نه عزیزم مزاحم چیه
تهیونگ: خدافظ
ا.ت: خدافظ
#کوک
#فیک
#سناریو
part*³⁴
نشسته بودم
جونگکوک اومد وایی چرا اینقدر خوشتیپه محوش شده بودم تهیونگ راست میگفت من دوسش دارم اخه هروقت میبینمش قلبم میلرزه
کوک: ا.ت اومدی
ا.ت: خب اره اومدم
کوک: تو که دیشب زنگ زدی گفتی نمیای
ا.ت: ولی اومدم
کوک: ا.ت اگه چیزی شده که میتونم کمکت کنم حتما بهم بگو
محو چشماش شده بودم که جوابشو ندادم
کوک: ا.ت
ا.ت: چیه
کوک: اتفاقی افتاده
ا.ت: نه خوبم
کوک: باشه
ا.ت: تو چی خوب شدی کامل
کوک: اره من خوبم
داشتم کارمو انجام میدادم که دیا اومد سرشو انداخت پایین داشت میرفت سمت اتاق جونگکوک
ا.ت: هیی کجا بزار اول اجازه بگیرم بعد
دیا: ا.ت منم میبینی منم
ا.ت: خب باشی
رفتم دم در اتاق جونگکوک
تق تق تق
ا.ت: دیا اومده
کوک: بگو بیاد داخل
ا.ت: بفرمایید داخل
دیا: دیدی بهت گفتم نیازی به اجازه نیست
نشسته بودم فقط چشمم به در بود که دیا بیاد بیرون ولی هنوز داخل بودن نمیدونم چرا ولی یکم نگران بودم یعنی یه حس بدی داشتم که در باز شد
دیا: خب جونگکوک عزیزم خدافظ
کوک: خدافظ
عزیزم 😔
دیا: ا.ت جون کاری نداری من دارم میرم
ا.ت: به سلامت
کوک: ا.ت
ا.ت: بله
کوک: میتونی برام قهوه بیاری
ا.ت: باشه چشم
رفتم طبقه پایین یه قهوه گرفتم
ا.ت: بفرمایید
کوک: بیا بشین برا خودت نگرفتی
ا.ت: نه من نمیخواستم
کوک: بیا بشین
رفتم پیشش نشستم گوشیم زنگ خورد
تهیونگ بود
ا.ت: یه لحظه الو
تهیونگ: الو سلام ا.ت
ا.ت: سلام
تهیونگ: کجایی
ا.ت: اومدم شرکت
تهیونگ: چرا نموندی
ا.ت: دیگه دیدم تو خواب بودی دلم نیومد بیدارت کنم گفتم تا بخوابی بعد اومدم شرکت
تهیونگ: بیام دنبالت
ا.ت: نه خودم میام
تهیونگ: باشه فیلم دیشبی کامل ندیدی؟
ا.ت: نه ندیدم
تهیونگ: اره میدونم خوابت برد بعد بغلت کردم گذاشتمت رو تختم
ا.ت: اره میدونم
تهیونگ: خب مزاحمت نمیشم
ا.ت: نه عزیزم مزاحم چیه
تهیونگ: خدافظ
ا.ت: خدافظ
#کوک
#فیک
#سناریو
۹.۳k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.