fake taehyung
fake taehyung
part*⁴¹
ا/ت: من🥺نمیدونستم چیکار کنم
دستشو نزدیک به صورتم کرد دستمو گذاشتم رو صورتم رفت یه گوشه نشست
ا/ت: ببخشید
تهیونگ:تو که میدونستی من دوس داشتم بچه دار بشیم ولی تو چرا؟ اینکارو کردی ا/ت
ا/ت: ببینمت ببخشید🥺باشه من برمیگردم باهم زندگی کنیم
تهیونگ: اگه برنگردی که من تورو میکشم
ا/ت: 🥺حالا چیزی نشده که
تهیونگ: چیزی نشده؟ زدی بچمون کشتی چیزی نشده
ا/ت: نکشتم
تهیونگ: از بین بردی
ا/ت: اینم نه من رفتم نوبت گیرم نیومد گفت هفته دیگه بیا
تهیونگ: چی میگی؟
ا/ت: راست میگم بچمون زندست
اومد بغلم
تهیونگ: داشتم از ناراحتی میمردم
ا/ت: منو نمیبری مامانبزرگ بچمو ببینم
تهیونگ: مامان منو؟
ا/ت: اره
تهیونگ: باشه بریم پیشش
ا/ت: اره بریم دلم میخوام ببینمشون
یک ساعت بعد
تهیونگ:رسیدیم
ا/ت: دلم خیلی میخواد مامانتو ببینم
تهیونگ: میبینی
رفتیم داخل
تهیونگ: مامان، ا/ت رو اوردم
م.ت: بیاین داخل
رفتیم داخل
م.ت: سلام
ا/ت: خاله
م.ت: ا/ت تویی
ا/ت: خاله جون
رفتم بغلش کردم
ا/ت: تهرونا و تهیان کجان
م.ت: الان میان
تهیونگ: ا/ت تو تهرونا و تهیان از کجا میشناسی؟
تهرونا: سلام
ا/ت: تهرونا
تهرونا: دختر چه بزرگ شدی قشنگم پرید بغلم
تهیان: چرا اینقدر سروصدا میکنی
ا/ت
ا/ت:خیلی خوشحالم میبینمتون فکرشو نمیکردم شما خواهرو برادر تهیونگ هستین
تهیونگ: از کجا میشناسیشون
ا/ت: همکلاسیام بودن بهترین دوستام بودن من همیشه اینجا بودم
تهیونگ: پس فک کنم تو بیشتر اینجا بودی
تهرونا: تا جایی که یادمه که تو دوس دختر جانی بودی که
ا/ت: بهم زدیم
تهرونا: مهم نیست باز بیا بغلم
تهیونگ: هی هی اینقدر زنمو بغل نکن میخوای بچمو بکشی
تهیان: بچتو؟ ا/ت تو؟
ا/ت: اهمم
تهیان: وایی دارم عمو میشم
#فیک
#سناریو
part*⁴¹
ا/ت: من🥺نمیدونستم چیکار کنم
دستشو نزدیک به صورتم کرد دستمو گذاشتم رو صورتم رفت یه گوشه نشست
ا/ت: ببخشید
تهیونگ:تو که میدونستی من دوس داشتم بچه دار بشیم ولی تو چرا؟ اینکارو کردی ا/ت
ا/ت: ببینمت ببخشید🥺باشه من برمیگردم باهم زندگی کنیم
تهیونگ: اگه برنگردی که من تورو میکشم
ا/ت: 🥺حالا چیزی نشده که
تهیونگ: چیزی نشده؟ زدی بچمون کشتی چیزی نشده
ا/ت: نکشتم
تهیونگ: از بین بردی
ا/ت: اینم نه من رفتم نوبت گیرم نیومد گفت هفته دیگه بیا
تهیونگ: چی میگی؟
ا/ت: راست میگم بچمون زندست
اومد بغلم
تهیونگ: داشتم از ناراحتی میمردم
ا/ت: منو نمیبری مامانبزرگ بچمو ببینم
تهیونگ: مامان منو؟
ا/ت: اره
تهیونگ: باشه بریم پیشش
ا/ت: اره بریم دلم میخوام ببینمشون
یک ساعت بعد
تهیونگ:رسیدیم
ا/ت: دلم خیلی میخواد مامانتو ببینم
تهیونگ: میبینی
رفتیم داخل
تهیونگ: مامان، ا/ت رو اوردم
م.ت: بیاین داخل
رفتیم داخل
م.ت: سلام
ا/ت: خاله
م.ت: ا/ت تویی
ا/ت: خاله جون
رفتم بغلش کردم
ا/ت: تهرونا و تهیان کجان
م.ت: الان میان
تهیونگ: ا/ت تو تهرونا و تهیان از کجا میشناسی؟
تهرونا: سلام
ا/ت: تهرونا
تهرونا: دختر چه بزرگ شدی قشنگم پرید بغلم
تهیان: چرا اینقدر سروصدا میکنی
ا/ت
ا/ت:خیلی خوشحالم میبینمتون فکرشو نمیکردم شما خواهرو برادر تهیونگ هستین
تهیونگ: از کجا میشناسیشون
ا/ت: همکلاسیام بودن بهترین دوستام بودن من همیشه اینجا بودم
تهیونگ: پس فک کنم تو بیشتر اینجا بودی
تهرونا: تا جایی که یادمه که تو دوس دختر جانی بودی که
ا/ت: بهم زدیم
تهرونا: مهم نیست باز بیا بغلم
تهیونگ: هی هی اینقدر زنمو بغل نکن میخوای بچمو بکشی
تهیان: بچتو؟ ا/ت تو؟
ا/ت: اهمم
تهیان: وایی دارم عمو میشم
#فیک
#سناریو
۳۰.۴k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.