پارت

پارت ۷

اجوما: دخترم بیا اتاقت رو نشون بدم
ات: باشه
اجوما: اینجا اتاقته
ات: ات یکم بزرگ نیست؟
اجوما: ارباب دستور دادن
ات: باشه.... ممنونم که اتاقم رو بهم نشون دادی
اجوما: خواهش میکنم دخترم
من برم برات غذا بیارم
ات: باشه

ویو ات

وقتی که اجوما رفت یکم به اتاقم نگاه کردم
خیلی خوشگل بود که یه دفعه
یاد خودکشی مادرم و سکته قلبی پدرم افتادم
اخه چقدر من بد بختم
رفتم دره اتاق رو قفل کردم بعد رفتم
یه گوشه شروع کردم به گریه کردن

ویو اجوما

رفتم برای ات غذا درست کردم
داشتم میرفتم سمت اتاقش
وقتی که رسیدم در زدم اما هیچ صدایی نیومد
دستگیره در رو کشیدم اما در قفل بود

ویو جونگکوک

وقتی که رسیدم خونه اجوما رو صدا زدم
بعد اجوما با نگرانی امد سمتم

اجوما: ارباب... نگران...
جونگکوک: چی شده اجوما
اجوما: ارباب من ات رو بردم تو اتاقشون
بعد رفتم براشون غذا درست کردم برگشتم
سمت اتاقشون دیدم در اتاق قفله میترسم
خانم ات بلایی سر خودشون بیاره
دیدگاه ها (۶)

پارت ۷ویو جونگکوک خیلی نگران ات شدم رفتم کلید زاپاس رو برداش...

پارت ۸ویو جونگکوک رفتم به ات بم رو نشون بدم که بم شروع کرد ب...

پارت ۶ات: عمو خونت شبیه قصر میمونه واییی خیلی خوشگله... ذوق....

پارت ۵جونگکوک: دستتو بزار دور گردنمات دستشو میزاره دور گردن ...

پارت 15 رفتم داخل عمارت و رفتم بالا نمیدونم چرا این دختر برا...

پارت ۱۷ فیک مرز خون و عشق

رمان( عمارت ارباب) پارت ۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط