پارت

پارت ۶


ات: عمو خونت شبیه قصر میمونه
واییی خیلی خوشگله... ذوق...
جونگکوک: خوشحالم که خوشت امده.. لبخند..
ات: عمو اینا کین تو خونت
جونگکوک: اینا خدمتکارام هستن
جونگکوک: اون یکی اجوما هستش هر چی که
نیاز داری میتونی به اون بگی
ات: باشه
جونگکوک: اجوما
اجوما: بله ارباب
جونگکوک: این اته مواظبش باش من باید برم
اجوما: بله ارباب
ات: عمو کجا میخوای بری
جونگکوک: الان برمیگردم نگران نباش خب
ات: باشه
جونگکوک: آفرین کوچولو
ات: 🙂

ویو جونگکوک

رفتم برای خاک سپاری برادرم و زن داداشم
ات چطوری میتونست بدون پدر و مادرش
بزرگ بشه به برادرم قول دادم که نزارم ات هیچ آسیبی ببینه یکم اونجا موندم و گریه کردم
بعد رفتم سمت خونه
دیدگاه ها (۳)

پارت ۷اجوما: دخترم بیا اتاقت رو نشون بدمات: باشه اجوما: اینج...

پارت ۷ویو جونگکوک خیلی نگران ات شدم رفتم کلید زاپاس رو برداش...

پارت ۵جونگکوک: دستتو بزار دور گردنمات دستشو میزاره دور گردن ...

پارت ۴جونگکوک: ات قراره مرخصت کننات: خوشحال شدم جونگکوک: ات ...

پارت ۱۳ فیک مرز خون و عشق

رمان j_k

p⁵یونگی ویو: به حرفای نامجون و جیمین برای هزارمین بار فکر کر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط