پارت66
#پارت66
نگاهمو به روبروم دوختم.
یه پارک تقریبا نزدیک شرکت بود.
ماشین رو پارک کردم و از ماشین پیاده شدم.
شقایق هم به تبعید از من از ماشین پیاده شد.
رفتم روی یه نیمکت گوشه ی پارک نشستم.
شقایق هم کنارم نشست. کلافه گفتم:
تو از کجا پیدات شد؟جون من بگو از کجا پیدات شده که هرجا میرم هستی!...
من تورو یبار تو کوچه دیدم،اونموقع هم سمج بودی ها.
ولی فکر نمیکردم تا این حد باشه که
هر روز سر راه من سبز بشی.
نمیدونم تو اصلا من و از کجا میشناسی؟
یه نگاه به دور و اطراف انداخت و پاشو روی هم انداخت و گفت:
وا حامد عجب گیری میدیا!...بابا میگم عزیز من!...
من ازت خوشم اومده. از همون موقع که تو کوچتون دیدمت.
یه جور عجیبی به دلم نشستی.
.دوست دارم همیشه و همه جا ببینمت. بده؟
شاید الان با خودت فکر کنی من از اون دخترایی هستم
که خیلی سمج اند. ولی اصلا اینطوری نیست.
من فقط واسه تو اینطوری هستم.
چون به دلم نشستی.
میخوام هرجور شده مال خودم بشی.
اما اینکه اگه کسی دیگه رو دوست داری و قصد ازدواج داری،
باشه من مشکلی ندارم از زندگیت میرم بیرون.
ولی اگه کسی تو زندگیت نباشه هرکاری میکنم،
که بهم توجه کنی اینو مطمئن باش.
یه پوزخند بهش زدم و از جام بلند شدم و به سمت ماشین رفتم
که صدای کفشاش و شنیدم.با حرص به سمتش برگشتم
نگاهش کردم بهش توپیدم:دنبال من نمیای!...میفهمی؟دنبال من نیا!...
انقدر که دنبالمی رو مخمی میگم دنبالم نیا یعنی نیا،
یه قدم دیگه دنبالم بیای من میدونم باتو!...
شقایق شوکه و با چشمهای گرد شده به من نگاه میکرد.
آب دهنشو قورت داد و دستشو به حالت تسلیم بالا برد.
با لحن آرومی گفت:باشه...باشه...آروم باش...
اصلا نمیخواستم دنبالت بیام!...چرا اینطوری میکنی؟!
نفسمو پرصدا بیرون دادم و به سمت
ماشینم برگشتم
و سوار شدم و پامو روی پدال گذاشتم و روندم سمت خونه.
کلافه دستمو کوبیدم رو فرمون ماشین،
زمزنه کردم:لعنتی این دیگه از کجا پیداش شد!...
حرص آدمو در میاره من چجوری اینو از سر خودم بازش کنم.
ماشینو جلوی خونه پارک کردم و از ماشین پیاده شدم.
همزمان با پیاده شدن من درخونه مهسا
ایناهم باز شد و حسام اومد بیرون.
یه نگاه چپ چپی بهش انداختم و میخواستم
درخونه رو باز کنم که صداشو شنیدم.
ببین چی بهت میگم پسرجون:فقط یبار دیگه
تورو کنار مهسا ببینم میکشمت!... فهمیدی؟
یه پوزخند بهش زدم دستمو مشت کردم،
و سمتش برگشتم و لحن مو مثل خودش کردم و گفتم:
امر دیگه؟!چیکارشی که اینقدر دستور میدی؟...
دستی تو موهاش کشید و یه لبخند کج و کوله زد و گفت:
اینکه چیکارشم به تو هیچ ربطی نداره؛
فقط اینو بدون مهسا مال منه!...از بچگی مال من بوده و خواهد بود!...
فهمیدی؟
همینجوری نگاهش کردم:یعنی چی که از بچگی مال تو بوده؟!
دوباره یه لبخند کج و کوله زد و گفت:
اوه اوه این یه رازه فقط بین من و مهسا و دوسه نفر دیگه میدونیم اون راز چیه!...
مهسا مال منه نمیزارم مال کسی دیگه ای باشه!...
اینو خوب تو اون گوشای کرت فرو کن.
فهمیدی؟!بعدم بدون اینکه اجازه ی حرفی به من بده
راه شو کج کرد و رفت.
عصبی کلید و از تو جیبم در آوردم و در و باز کردم
و وارد خونه شدم.در خونه رو بهم کوبیدم که مامان صداش دراومد:
(داشت به گلای تو باغچه آب میداد)
وا حامد جان چه خبرته پسرم؟چرا اینجوری در و میبندی؟
نگاهمو به روبروم دوختم.
یه پارک تقریبا نزدیک شرکت بود.
ماشین رو پارک کردم و از ماشین پیاده شدم.
شقایق هم به تبعید از من از ماشین پیاده شد.
رفتم روی یه نیمکت گوشه ی پارک نشستم.
شقایق هم کنارم نشست. کلافه گفتم:
تو از کجا پیدات شد؟جون من بگو از کجا پیدات شده که هرجا میرم هستی!...
من تورو یبار تو کوچه دیدم،اونموقع هم سمج بودی ها.
ولی فکر نمیکردم تا این حد باشه که
هر روز سر راه من سبز بشی.
نمیدونم تو اصلا من و از کجا میشناسی؟
یه نگاه به دور و اطراف انداخت و پاشو روی هم انداخت و گفت:
وا حامد عجب گیری میدیا!...بابا میگم عزیز من!...
من ازت خوشم اومده. از همون موقع که تو کوچتون دیدمت.
یه جور عجیبی به دلم نشستی.
.دوست دارم همیشه و همه جا ببینمت. بده؟
شاید الان با خودت فکر کنی من از اون دخترایی هستم
که خیلی سمج اند. ولی اصلا اینطوری نیست.
من فقط واسه تو اینطوری هستم.
چون به دلم نشستی.
میخوام هرجور شده مال خودم بشی.
اما اینکه اگه کسی دیگه رو دوست داری و قصد ازدواج داری،
باشه من مشکلی ندارم از زندگیت میرم بیرون.
ولی اگه کسی تو زندگیت نباشه هرکاری میکنم،
که بهم توجه کنی اینو مطمئن باش.
یه پوزخند بهش زدم و از جام بلند شدم و به سمت ماشین رفتم
که صدای کفشاش و شنیدم.با حرص به سمتش برگشتم
نگاهش کردم بهش توپیدم:دنبال من نمیای!...میفهمی؟دنبال من نیا!...
انقدر که دنبالمی رو مخمی میگم دنبالم نیا یعنی نیا،
یه قدم دیگه دنبالم بیای من میدونم باتو!...
شقایق شوکه و با چشمهای گرد شده به من نگاه میکرد.
آب دهنشو قورت داد و دستشو به حالت تسلیم بالا برد.
با لحن آرومی گفت:باشه...باشه...آروم باش...
اصلا نمیخواستم دنبالت بیام!...چرا اینطوری میکنی؟!
نفسمو پرصدا بیرون دادم و به سمت
ماشینم برگشتم
و سوار شدم و پامو روی پدال گذاشتم و روندم سمت خونه.
کلافه دستمو کوبیدم رو فرمون ماشین،
زمزنه کردم:لعنتی این دیگه از کجا پیداش شد!...
حرص آدمو در میاره من چجوری اینو از سر خودم بازش کنم.
ماشینو جلوی خونه پارک کردم و از ماشین پیاده شدم.
همزمان با پیاده شدن من درخونه مهسا
ایناهم باز شد و حسام اومد بیرون.
یه نگاه چپ چپی بهش انداختم و میخواستم
درخونه رو باز کنم که صداشو شنیدم.
ببین چی بهت میگم پسرجون:فقط یبار دیگه
تورو کنار مهسا ببینم میکشمت!... فهمیدی؟
یه پوزخند بهش زدم دستمو مشت کردم،
و سمتش برگشتم و لحن مو مثل خودش کردم و گفتم:
امر دیگه؟!چیکارشی که اینقدر دستور میدی؟...
دستی تو موهاش کشید و یه لبخند کج و کوله زد و گفت:
اینکه چیکارشم به تو هیچ ربطی نداره؛
فقط اینو بدون مهسا مال منه!...از بچگی مال من بوده و خواهد بود!...
فهمیدی؟
همینجوری نگاهش کردم:یعنی چی که از بچگی مال تو بوده؟!
دوباره یه لبخند کج و کوله زد و گفت:
اوه اوه این یه رازه فقط بین من و مهسا و دوسه نفر دیگه میدونیم اون راز چیه!...
مهسا مال منه نمیزارم مال کسی دیگه ای باشه!...
اینو خوب تو اون گوشای کرت فرو کن.
فهمیدی؟!بعدم بدون اینکه اجازه ی حرفی به من بده
راه شو کج کرد و رفت.
عصبی کلید و از تو جیبم در آوردم و در و باز کردم
و وارد خونه شدم.در خونه رو بهم کوبیدم که مامان صداش دراومد:
(داشت به گلای تو باغچه آب میداد)
وا حامد جان چه خبرته پسرم؟چرا اینجوری در و میبندی؟
۵.۲k
۳۰ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.