پارت65
#پارت65
مامان صبحونه رو آورد و خوردم.
مامانم رو بوسش کردم و رفتم سوار ماشین شدم.
و راه افتادم به سمت محل کارم.
جلوی شرکت ماشینو پارک کردم و بعد از قفل کردن درها وارد شرکت شدم،
و سمت محل کارم رفتم...
(چند ساعت بعد)
ساعت کاریم که تموم شد بعد از خداحافظی
از همکارام از شرکت اومدم بیرون و همینکه میخواستم برم سوار ماشین شم
با صدای یه دختر متوقف شدم.
بی نهایت صداش آشنا بود.
وقتی به پشت سرم نگاه کردم شقایق رو دیدم
کلافه پوفی کشیدم . و زیر لب زمزمه کردم : این اینجا چیکار میکنه؟
یه نگاه دیگه بهش انداختم ،و باخنده سمتم اومد .
دستشو گوشه ی کتم گذاشت گفت:
چطوری حامد،خیلی وقته ندیدمت.
زورکی یه لبخند زدم :
والا همین دوروورا هستم سرم شلوغه.
چیزی شده؟محل کار من و از کجا پیدا کردی؟
روسریشو درست کرد و یه لبخند زد:
من همه چیز و درباره تو میدونم عزیزم.
حتی میدونم دیروز چیکار کردی،امروز چیکار نکردی،
همه چیز و میدونم. حتی میدونم کی آب میخوری.
کلافه دستی تو موهام کشیدم و با اخم گفتم:
داری منو تقیب میکنی؟فازت چیه؟
چرا همش دوروور من میپلکی؟چی از جون من میخوای؟
بگو ببینم پول میخوای؟هرچی میخوای بگو!
با ناراحتی یه نگاه بهم انداخت؟
یعنی واقعا فکر میکنی من بخاطر پول میام پیشت؟
نه پسرجون من خودم انقدری دارم که نیازی به تو نداشته باشم.
بعدش،من ازت خوشم اومده،میخوام مال من شی!...بده؟...
عصبی بازوش رو گرفتم:ببین شقایق دست از سر من بردار دیگه دورو ور من نپلک نمیخوام ببینمت.
تو چشمام زل زد:مگه دست توعه که نمیخوای منو ببینی،
من هروقت که بخوام حتی شده از دور تورو میبینم،
حتی اگه تو نخوای منو ببینی من همیشه سر راهت سبز میشم.
دستشو ول کردم و بی توجه بهش میخواستم سوار شم که در ماشینو گرفت.
کلافه بهش نگاه کردم که گفت:
حامد توروخدا یه لحظه صبر کن بزار باهم حرف بزنیم،
من ازت خوشم اومده گناه که نکردم بی توجه بهش در ماشین و بستم
و ماشین رو روشن کردم خواستم حرکت کنم
که فورا پیچید جلوی ماشین.دستم رو گذاشتم رو بوق و فریاد زدم:برو اونور.
ولی حرف گوش نمیداد نمیرفت.
کلافه شده بودم نمیدونستم میخوام چیکار کنم
که از حواس پرتی من سواستفاده کرد درجلو رو باز کرد اومد سوار شد.
یه نگاه بهش انداختم ریلعکس گفتم:پیاده شو.
اما توجهی نکرد و شروع کرد کمربند شو بستن.
دستم رو روی فرمون گزاشتم بوقی زدم و حرکت کردم.
بین راه هرچی صدا میزد و حرف میزد جوابشو نمیدادم.
که یکدفعه با حرفی که زد برگشتم سمتش:
تو کس دیگه ای رو دوست داری؟
یه نگاه بهش انداختم و پوزخندی زدم.
نگاهمو دوختم به روبروم.
مامان صبحونه رو آورد و خوردم.
مامانم رو بوسش کردم و رفتم سوار ماشین شدم.
و راه افتادم به سمت محل کارم.
جلوی شرکت ماشینو پارک کردم و بعد از قفل کردن درها وارد شرکت شدم،
و سمت محل کارم رفتم...
(چند ساعت بعد)
ساعت کاریم که تموم شد بعد از خداحافظی
از همکارام از شرکت اومدم بیرون و همینکه میخواستم برم سوار ماشین شم
با صدای یه دختر متوقف شدم.
بی نهایت صداش آشنا بود.
وقتی به پشت سرم نگاه کردم شقایق رو دیدم
کلافه پوفی کشیدم . و زیر لب زمزمه کردم : این اینجا چیکار میکنه؟
یه نگاه دیگه بهش انداختم ،و باخنده سمتم اومد .
دستشو گوشه ی کتم گذاشت گفت:
چطوری حامد،خیلی وقته ندیدمت.
زورکی یه لبخند زدم :
والا همین دوروورا هستم سرم شلوغه.
چیزی شده؟محل کار من و از کجا پیدا کردی؟
روسریشو درست کرد و یه لبخند زد:
من همه چیز و درباره تو میدونم عزیزم.
حتی میدونم دیروز چیکار کردی،امروز چیکار نکردی،
همه چیز و میدونم. حتی میدونم کی آب میخوری.
کلافه دستی تو موهام کشیدم و با اخم گفتم:
داری منو تقیب میکنی؟فازت چیه؟
چرا همش دوروور من میپلکی؟چی از جون من میخوای؟
بگو ببینم پول میخوای؟هرچی میخوای بگو!
با ناراحتی یه نگاه بهم انداخت؟
یعنی واقعا فکر میکنی من بخاطر پول میام پیشت؟
نه پسرجون من خودم انقدری دارم که نیازی به تو نداشته باشم.
بعدش،من ازت خوشم اومده،میخوام مال من شی!...بده؟...
عصبی بازوش رو گرفتم:ببین شقایق دست از سر من بردار دیگه دورو ور من نپلک نمیخوام ببینمت.
تو چشمام زل زد:مگه دست توعه که نمیخوای منو ببینی،
من هروقت که بخوام حتی شده از دور تورو میبینم،
حتی اگه تو نخوای منو ببینی من همیشه سر راهت سبز میشم.
دستشو ول کردم و بی توجه بهش میخواستم سوار شم که در ماشینو گرفت.
کلافه بهش نگاه کردم که گفت:
حامد توروخدا یه لحظه صبر کن بزار باهم حرف بزنیم،
من ازت خوشم اومده گناه که نکردم بی توجه بهش در ماشین و بستم
و ماشین رو روشن کردم خواستم حرکت کنم
که فورا پیچید جلوی ماشین.دستم رو گذاشتم رو بوق و فریاد زدم:برو اونور.
ولی حرف گوش نمیداد نمیرفت.
کلافه شده بودم نمیدونستم میخوام چیکار کنم
که از حواس پرتی من سواستفاده کرد درجلو رو باز کرد اومد سوار شد.
یه نگاه بهش انداختم ریلعکس گفتم:پیاده شو.
اما توجهی نکرد و شروع کرد کمربند شو بستن.
دستم رو روی فرمون گزاشتم بوقی زدم و حرکت کردم.
بین راه هرچی صدا میزد و حرف میزد جوابشو نمیدادم.
که یکدفعه با حرفی که زد برگشتم سمتش:
تو کس دیگه ای رو دوست داری؟
یه نگاه بهش انداختم و پوزخندی زدم.
نگاهمو دوختم به روبروم.
۷.۹k
۳۰ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.