ویو ا.ت:
ویو ا.ت:
رفتم سمت جونکوک که سر میز صبحانه نشسته بور یکی از صندلی هارو عقب کشیدم تاروش بشینم
+جای تو اونجا نیست بیا اینجا کوچولو
_میخام همینجا بشینم
بعدم نشستم رو صندلی که اخم کوچولویی کرد
+میای یا بیارمت؟
_گفتم که نمیخام بیام زوریه؟
که اخماش بیشتر رفت توهم و ازجاش بلند شد بعدم منو کشوند سمت خودش اول خودش نشست رو صندلی بعدم منو نشوند رو پاهاش و شروع کرد تا واسم لقمه بگیره
_خودم دست دارما
لقمه رو آورد جلو دهنم
+هوش فقط بخور
دهنم رو باز کردم و به زور خوردم
لقمه هایی که واسم گرفت رو خوردم و بعد چند دقیقه از روپاهاش بلند شدم
+کجا؟
_سیر شدم نکنه خورد و خوراکمم تو باید تعیین کنی؟
+هه میدیدم که جلو مامان بابات چطوری بودی حالا واسه من آدم شدی؟
_هوف ببین من حوصله ندارم با تو بحث کنم
+ببین با من درست حرف بزنا
_اگه درست حرف نزنم چی میشه مثلا؟
اخماش رفت توهم و با عصبانیت از رو صندلی بلند شد
+خیلی اتفاقا میوفته شاید زبونتو تیکه تیکه کردم (کمی بلند)
_فقط بگو ازم چی میخای ببین من هنوز یه دانش آموزم من اصلا فکرشو نمیکردم که گرفتار آدمی مثل تو بشم
+سنت اصن واسم مهم نیس ببین دخترکوچولو من از تو خوشم اومده و عاشقتم پس آدم باش
_ای کاش یه حیوون بودم شاید زندگیم اینقد گوه نبود
اومد سمتم و بقلم کرد
+من دیگه باید برم حوصله ندارم به چرت و پرتات گوش کنم بیب
رفت و کتش رو پوشید و میخاست که بره
_من تا کی باید اینجارو تحمل کنم حداقل یه گوشی هم بهم نمیدی؟
+اگه بیبی خوبی باشی شاید بهت دادم شبم یه سورپرایز برات دارم پس سعی کن دختر خوبی باشی
بعدم از عمارت رفت بیرون و من موندم با این عمارت بزرگ خیلی احساس غریبی داشتم از پله ها رفتم بالا تو اتاق جونگکوک در کمدش رو باز کردم توش پر از کت و شلوار های خفن و خوشگل بود تو کشو هاش هم پر از عطر های خوشبو که آدم واسش میمرد
در اونیکی کمد که به گفته خودش قرار بود واسه من باشه رو باز کردم و لباسام رو از تو چمدون در آوردم و تو اون کمد آویزون کردم بعدم کتاب های مدرسم رو درآوردم و نشستم رو زمین تا یکم درس بخونم چون من دیگه نمیتونم برم مدرسه حداقل یکم خودم درس بخونم البته شاید اگه بهش بگم واسم معلم خصوصی بیاره خلاصه شروع کردم به درس خوندن که چند ساعتی به همون روال پیش رفت تا اینکه یکی در اتاق رو زد
_ب...بله
خدمتکار: میتونم بیام تو خانم؟
_ا...اره بیا
در اتاق رو باز کرد و اومد تو یه کیف دستش بود
خدمتکار: خانم آقای جونگکوک گفتن که اینو به شما بدم و گفتن که راس ساعت ۹ آماده باشین
_و...ولی این چیه؟
خدمتکار: من نمیدونم خانم
کیف رو گذاشت و از اتاق رفت بیرون و در رو بست منم آروم رفتم سمت کیف تا ببینم توش چیه...
○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○
رفتم سمت جونکوک که سر میز صبحانه نشسته بور یکی از صندلی هارو عقب کشیدم تاروش بشینم
+جای تو اونجا نیست بیا اینجا کوچولو
_میخام همینجا بشینم
بعدم نشستم رو صندلی که اخم کوچولویی کرد
+میای یا بیارمت؟
_گفتم که نمیخام بیام زوریه؟
که اخماش بیشتر رفت توهم و ازجاش بلند شد بعدم منو کشوند سمت خودش اول خودش نشست رو صندلی بعدم منو نشوند رو پاهاش و شروع کرد تا واسم لقمه بگیره
_خودم دست دارما
لقمه رو آورد جلو دهنم
+هوش فقط بخور
دهنم رو باز کردم و به زور خوردم
لقمه هایی که واسم گرفت رو خوردم و بعد چند دقیقه از روپاهاش بلند شدم
+کجا؟
_سیر شدم نکنه خورد و خوراکمم تو باید تعیین کنی؟
+هه میدیدم که جلو مامان بابات چطوری بودی حالا واسه من آدم شدی؟
_هوف ببین من حوصله ندارم با تو بحث کنم
+ببین با من درست حرف بزنا
_اگه درست حرف نزنم چی میشه مثلا؟
اخماش رفت توهم و با عصبانیت از رو صندلی بلند شد
+خیلی اتفاقا میوفته شاید زبونتو تیکه تیکه کردم (کمی بلند)
_فقط بگو ازم چی میخای ببین من هنوز یه دانش آموزم من اصلا فکرشو نمیکردم که گرفتار آدمی مثل تو بشم
+سنت اصن واسم مهم نیس ببین دخترکوچولو من از تو خوشم اومده و عاشقتم پس آدم باش
_ای کاش یه حیوون بودم شاید زندگیم اینقد گوه نبود
اومد سمتم و بقلم کرد
+من دیگه باید برم حوصله ندارم به چرت و پرتات گوش کنم بیب
رفت و کتش رو پوشید و میخاست که بره
_من تا کی باید اینجارو تحمل کنم حداقل یه گوشی هم بهم نمیدی؟
+اگه بیبی خوبی باشی شاید بهت دادم شبم یه سورپرایز برات دارم پس سعی کن دختر خوبی باشی
بعدم از عمارت رفت بیرون و من موندم با این عمارت بزرگ خیلی احساس غریبی داشتم از پله ها رفتم بالا تو اتاق جونگکوک در کمدش رو باز کردم توش پر از کت و شلوار های خفن و خوشگل بود تو کشو هاش هم پر از عطر های خوشبو که آدم واسش میمرد
در اونیکی کمد که به گفته خودش قرار بود واسه من باشه رو باز کردم و لباسام رو از تو چمدون در آوردم و تو اون کمد آویزون کردم بعدم کتاب های مدرسم رو درآوردم و نشستم رو زمین تا یکم درس بخونم چون من دیگه نمیتونم برم مدرسه حداقل یکم خودم درس بخونم البته شاید اگه بهش بگم واسم معلم خصوصی بیاره خلاصه شروع کردم به درس خوندن که چند ساعتی به همون روال پیش رفت تا اینکه یکی در اتاق رو زد
_ب...بله
خدمتکار: میتونم بیام تو خانم؟
_ا...اره بیا
در اتاق رو باز کرد و اومد تو یه کیف دستش بود
خدمتکار: خانم آقای جونگکوک گفتن که اینو به شما بدم و گفتن که راس ساعت ۹ آماده باشین
_و...ولی این چیه؟
خدمتکار: من نمیدونم خانم
کیف رو گذاشت و از اتاق رفت بیرون و در رو بست منم آروم رفتم سمت کیف تا ببینم توش چیه...
○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○
۳.۹k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.