اشک حسرت پارت ۱۳۲
#اشک حسرت #پارت ۱۳۲
سعید:
خوشش نمیومد بعد فهمیدم ستایش آدم بهمنه وبا کمک هم ...تونستیم شرکت بابات رو بهم بزنیم از یه طرفم کاری کردم حمید بابابات دشمن بشه جزئیات رونمیگم ولی خیلی بین حمید وپدرت موش دووندم بعدم که دایی ات دار ندار پدرت رو بالا کشید با استفاده از ستایش چون ستایش به اسم خودش تموم کارا رو می کرد تهدیدش کرداگه حرفی بزنه لوش میده اون موقع دیگه بابات فوت شده بود بهمن منو سیغه کرده بود یه مدت تو شرکتش کار کردم ولی دخترمو بهم برنگردوند تهدیدش کردم دستور مرگ دخترمو داد منم خفه شدم ولی الان دیگه نه دختری دارم نه احساسی همشو برات شهادت میدم
- دخترت چی شد؟
ناراحت گفت : مرده
- می دونی با خانواده من چیکار کردی تو باعث مرگ پدرم شدی زن نبودی احساس نداشتی چطور تونستی ؟
نوشین : خام بودم کاش همون اول همه چیزو به حمید می گفتم
- ضیایی اینجا چیکار می کرد
- اومده تهدید کرده اون روهمه ای کثافت کاری های بهمن سرپوش می زاره تموم مدارک دایی ات تو یه گاو صندوق تو اتاقشه بهمن دروغ میگه مریضه می خواد تو با دخترش ازدواج کنی از تو استفاده کنه اون خیلی وقته می خواد از ایران بره از اولم می خواست پدرت رو نابود کنه همیشه از اون نفرت داشت
- ممنون نوشین صداهات رو ضبط کردم ...اگه دایی بلایی سرت بیاره چی من که نمی تونم ثابت کنم
اون دختر منشی برامون چای آورد ورفت
نوشین : صدای ضبط کردم رو داری به ضیایی میگم حرفی نمی زنم ودوباره باهاش وارد بازی میشم ..سعید میشه حمید رو ببینم ؟
- فکر نکنم اون به اندازه ای من خونسرد با این موضوع کنار بیاد خیلی داغونش کردی
ناراحت گفت : می دونم من یه آشغالم وخیلی بد کردم به اون
- همینکه داری جبران می کنی ممنون
چای ام رو که خوردم از اونجا اومدم بیرون ورفتم سوار ماشینم شدم ولی با دیدن ضیایی فهمیدم بدجوری سوتی دادم انگار ماشینم رو شناخته بود مهم این بود مدرک داشتم .اجب این ضیایی پست ونامرد بود چطور بهش اعتماد کرده بودم موبایلمو برداشتم وبه حمید زنگ زدم زود جواب داد وگفت : جونم داداش
- یه صدابرات می فرستم می بری پیش وکیل
حمید : همونجام سعید چیزی شده نکنه اتفاقی افتاده
- رفتم پیش نوشین ضیایی منو دیده ودنبالمه
حمید : بفرست
صدا رو برای حمید فرستادم ورفتم شرکت حالااین ضیایی می خواست چیکار کنه تو اتاق کارم مشغول شدم بعد از ده دقیقه منشی اومد وگفت ضیایی می خواد منو ببینه خیلی خودمو ریلکس نشون دادم اومد تو اتاق وبا لبخند ساختگی گفت : چیکار می کنی پسر
- هیچی مشغول کارم
ضیایی : جایی رفته بودی ؟
- رفتم شرکت ...برای سفارش گفتن کارش خوبه چرا باهام کاری داشتید ؟
ضیایی : نه کنجکاو شدم آخه منم اون دور ورا بودم دیدمت ..
سعید:
خوشش نمیومد بعد فهمیدم ستایش آدم بهمنه وبا کمک هم ...تونستیم شرکت بابات رو بهم بزنیم از یه طرفم کاری کردم حمید بابابات دشمن بشه جزئیات رونمیگم ولی خیلی بین حمید وپدرت موش دووندم بعدم که دایی ات دار ندار پدرت رو بالا کشید با استفاده از ستایش چون ستایش به اسم خودش تموم کارا رو می کرد تهدیدش کرداگه حرفی بزنه لوش میده اون موقع دیگه بابات فوت شده بود بهمن منو سیغه کرده بود یه مدت تو شرکتش کار کردم ولی دخترمو بهم برنگردوند تهدیدش کردم دستور مرگ دخترمو داد منم خفه شدم ولی الان دیگه نه دختری دارم نه احساسی همشو برات شهادت میدم
- دخترت چی شد؟
ناراحت گفت : مرده
- می دونی با خانواده من چیکار کردی تو باعث مرگ پدرم شدی زن نبودی احساس نداشتی چطور تونستی ؟
نوشین : خام بودم کاش همون اول همه چیزو به حمید می گفتم
- ضیایی اینجا چیکار می کرد
- اومده تهدید کرده اون روهمه ای کثافت کاری های بهمن سرپوش می زاره تموم مدارک دایی ات تو یه گاو صندوق تو اتاقشه بهمن دروغ میگه مریضه می خواد تو با دخترش ازدواج کنی از تو استفاده کنه اون خیلی وقته می خواد از ایران بره از اولم می خواست پدرت رو نابود کنه همیشه از اون نفرت داشت
- ممنون نوشین صداهات رو ضبط کردم ...اگه دایی بلایی سرت بیاره چی من که نمی تونم ثابت کنم
اون دختر منشی برامون چای آورد ورفت
نوشین : صدای ضبط کردم رو داری به ضیایی میگم حرفی نمی زنم ودوباره باهاش وارد بازی میشم ..سعید میشه حمید رو ببینم ؟
- فکر نکنم اون به اندازه ای من خونسرد با این موضوع کنار بیاد خیلی داغونش کردی
ناراحت گفت : می دونم من یه آشغالم وخیلی بد کردم به اون
- همینکه داری جبران می کنی ممنون
چای ام رو که خوردم از اونجا اومدم بیرون ورفتم سوار ماشینم شدم ولی با دیدن ضیایی فهمیدم بدجوری سوتی دادم انگار ماشینم رو شناخته بود مهم این بود مدرک داشتم .اجب این ضیایی پست ونامرد بود چطور بهش اعتماد کرده بودم موبایلمو برداشتم وبه حمید زنگ زدم زود جواب داد وگفت : جونم داداش
- یه صدابرات می فرستم می بری پیش وکیل
حمید : همونجام سعید چیزی شده نکنه اتفاقی افتاده
- رفتم پیش نوشین ضیایی منو دیده ودنبالمه
حمید : بفرست
صدا رو برای حمید فرستادم ورفتم شرکت حالااین ضیایی می خواست چیکار کنه تو اتاق کارم مشغول شدم بعد از ده دقیقه منشی اومد وگفت ضیایی می خواد منو ببینه خیلی خودمو ریلکس نشون دادم اومد تو اتاق وبا لبخند ساختگی گفت : چیکار می کنی پسر
- هیچی مشغول کارم
ضیایی : جایی رفته بودی ؟
- رفتم شرکت ...برای سفارش گفتن کارش خوبه چرا باهام کاری داشتید ؟
ضیایی : نه کنجکاو شدم آخه منم اون دور ورا بودم دیدمت ..
۱۲.۱k
۰۴ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.