فیک ارتش بی رحم

فیک : ارتش‌ بی رحم
پارت : ۳
مامان بلاخره بلند می‌شود .《خب اون دقیقا شبیه تو نیست ، ستوان ریدلی . هست؟ 》
مامان دست هایش را بر سطح تر و تمیز میزش تکیه می‌دهد و وقتی بلند می‌شود کمی خم می‌شود و با چشمان در هم کشیده نگاهمان می‌کند. با نگاهش من و میرا را سبک‌سنگین میکند. برای اینکه دقیقا بفهمم چی در وجودمان میبیند به قدرت ممنوعه‌ی ذهن خوانی نیازی ندارم. میرا در بیست و شش سالگی نسخه‌ی جوان تر مادرمان است: قد بلند است و بدنی عضلانی دارد که از سال ها مبارزه و صدها ساعت سواری بر اژدهایش ، قوی و نیرومند شده . اون دقیقا به درد آسمان می‌خورد او یک سوار تمام عیار است ‌. هر چه من نیستم ، میرا هست و وقتی مامان ناراضی سر تکان می‌دهد یعنی او هم موافق است .قدم زیادی کوتاه است و زیادی لاغر مردنی ام به هر دری میزنم عضله در بیارم ولی این تن بدردنخورم همش اسباب شرمندگی ام می‌شود. مامان می آید طرف ما و دم گیسوی (مو ) بلندم را می‌گیرد. در انتهای موهایم رنگ های قهوه خودشان را به رنگ نقره ای می‌بازند . مادر پوزخند میزد و مویم را رها می‌کند دهان باز می‌کند تا مسخره ام کند : پوست روشن‌، چشم روشن ، موی روشن . کمی نگاهم می‌کند و نگاهش ذره ذره اعتماد به نفسم را تا مغز استخوان میکمد غم توی چشم هایش موج میزد و بلاخره می‌گوید: بهش گفتم نزاره تو اون کتابخونه بمونی.
وای دوباره نه ، دارد راجبه آن کتابخونه مورد علاقم حرف میزند همانی که بابا بعد از بدنیا اومدنم از آن خانه دومی برایم ساخت خانه ای که از هر جای دیگه بیشتر دوستش داشتم عصبانی میشوم و میگویم: من عاشق اون کتابخونه ام. حالا بیشتر از یکساله که قلب بابا از کار افتاده و ما رو ترک کرده. مامان آرام می‌شود کمی نرم تر از همیشه و مهربان تر از حد انتظارم و می‌گوید: مثل دختر یک کاتب حرف میزنی.
در جوابش میگویم : من دختر یک کاتب‌ام. کمرم از درد تیر می‌کشد و کوله ام را رها میکنم و به کف اتاق می‌افتد و برای اولین بار از وقتی وارد اتاق شدم نفس عمیق میکشم‌. مامان پلک می‌زند و زن نرم تر و مهربان تر غیبش می‌زند و فقط ژنرال باقی میماند. حرف میزند: تو دختر یک سواری ، بیست سالته و امروز هم روز سربازگیریه. اجازه دادم دوره‌ی آموزشی‌ت رو تموم کنی، ولی همون طوری که بهار امسال هم بهت گفتم ، چشم ندارم ببینم یکی از بچه های من وارد ربع کاتبان بشه ، جولیا.
غرولند میگویم : واسه اینکه کاتب ها از سوار ها خیلی پایین ترن؟
خودم خیلی خوب می‌دانم که سوارها در راس سلسله مراتب اجتماعی و نظامی قرار دارند ولی این موضوع اذیتم می‌کند بنابراین میپرسم تا مطمئن شوم که اون هم همین نظر را دارد. مامان خودداری و وقار معمولش را از دست می‌دهد و تقریبا داد میزند...
نظرتون چیه؟:)
دیدگاه ها (۶)

فیک : ارتش بی رحم پارت : ۴مامان خودداری و وقار معمولش را از ...

فیک : ارتش بی رحم پارت : ۵ .... اگر یکی از بچه های من بتونه ...

فیک : ارتش بی رحم پارت : ۲ صدایی آشنا مثل صاعقه از در چوبی و...

فیک : ارتش بی رحمپارت : ۱ویو جولیا: روز سربازگیری از همه روز...

چپتر ۱۲ _ سایه انتقامکوهستان ساکت است. نه باد می وزد، نه جیر...

صحچپتر ۱۱ _ دفتر خاطرات پنهانشب...آسایشگاه در سکوتی فرو رفته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط