تلهpt21
تلهpt21
-کی
+یون سهون
- کی هست
+ خب ...پسر دشمن بابات
- خیلی خب ممنون و اینکه ببخشید بخاطر امروز
+مهم نیست پیش میاد ، اما برای دیشب باید یه توضیحی داشته باشی
آت:
وقتی این سوالو پرسیدم یه نگاهی بهم کرد که یهو لرزیدم و بعدش نگاهشو به زمین دوخت
-مامانم مُرد
+او ....تسلیت میگم
-مرسی
+ولی دلیل قانع کننده ای برای اومدن پیش من نبود
-اونشب که پیشم خوابیدی آرامش داشتم ، دیشب هم خواستم اون ارامشو بگیرم ، راحت شدی
اینو گفت و با جدیت بهم نگاه کرد ، افکار و رفتارم دست خودم نبود ، نمیدونستم دارم چیکار میکنم ولی وقتی به خودم اومدم داشتم میبوسیدمش.
وقتی ازش فاصله گرفتم با بهت داشت نگام میکرد ، منم سریع بلند شدم و میخواستم از اونجا بیام بیرون که دستمو کشید و دوباره شروع به بوسیدن کرد .
دستشو گذاشته بود رو کمرم و به خودش نزدیکتر کرد ، میخواستم ازش جداشم ولی دوباره مثل آهن ربا میچسبیدم بهش.
دستمو گذاشتم رو سینش و هولش دادم و سریع از اونجا خارج شدم و سوار ماشین شدم و با تمام سرعت رفتم سمت خونه ی خودم
رفتم داخل و وسایلو جمع کردم و فقط از اونجا دور شدم، نمیدونم چم شده بود فقط میخواستم از تمام آدم های اونجا دورشم، گوشیمو خاموش کردم و گذاشتمش تو داشبورد.
تصمیم گرفتم برم بوسان، فکر عجیبی بود ولی بهش احتیاج داشتم. بعد از چهار ساعت رسیدم ، شب شده بود و منم رفتم سمت ساحل بوسان و یه کلبه اجاره کردم و رفتم داخل و خودمو پرت کردم رو تخت
دو هفته بعد:
الان دو هفته که اینجام و یه گوشی و سیمکارت جدید گرفته بودم که بتونم توی فضا مجازی بگردم تا خسته نشم و گوشیو خودمو هم روشن نکرده بودم ، البته هنوز اون کاری که کردم قابل هضم نبود
جونکوک:
دوهفته بود آت خونه نیومده بود و من هم خیلی نگرانش بودم ، قبل از اینکه غیب شده گفته بود راجب حمله انبار تهیونگ تحقیق کنم احتمالا پیش اون رفته بود ، پس زنگ زدم تیهونگ
-بله
÷ات کجاست
-چی
÷ات دو هفتس خونه نیومده ، به من گفته بود راجب حمله به انبار تو تحقیق کنم حتما اومده بوده پیش تو
-اره اومده بود ولی دیگه ازش خبری ندارم
÷نمیدونی کجاست
-یه ساعت دیگه بهت خبر میدم
÷باشه
-کی
+یون سهون
- کی هست
+ خب ...پسر دشمن بابات
- خیلی خب ممنون و اینکه ببخشید بخاطر امروز
+مهم نیست پیش میاد ، اما برای دیشب باید یه توضیحی داشته باشی
آت:
وقتی این سوالو پرسیدم یه نگاهی بهم کرد که یهو لرزیدم و بعدش نگاهشو به زمین دوخت
-مامانم مُرد
+او ....تسلیت میگم
-مرسی
+ولی دلیل قانع کننده ای برای اومدن پیش من نبود
-اونشب که پیشم خوابیدی آرامش داشتم ، دیشب هم خواستم اون ارامشو بگیرم ، راحت شدی
اینو گفت و با جدیت بهم نگاه کرد ، افکار و رفتارم دست خودم نبود ، نمیدونستم دارم چیکار میکنم ولی وقتی به خودم اومدم داشتم میبوسیدمش.
وقتی ازش فاصله گرفتم با بهت داشت نگام میکرد ، منم سریع بلند شدم و میخواستم از اونجا بیام بیرون که دستمو کشید و دوباره شروع به بوسیدن کرد .
دستشو گذاشته بود رو کمرم و به خودش نزدیکتر کرد ، میخواستم ازش جداشم ولی دوباره مثل آهن ربا میچسبیدم بهش.
دستمو گذاشتم رو سینش و هولش دادم و سریع از اونجا خارج شدم و سوار ماشین شدم و با تمام سرعت رفتم سمت خونه ی خودم
رفتم داخل و وسایلو جمع کردم و فقط از اونجا دور شدم، نمیدونم چم شده بود فقط میخواستم از تمام آدم های اونجا دورشم، گوشیمو خاموش کردم و گذاشتمش تو داشبورد.
تصمیم گرفتم برم بوسان، فکر عجیبی بود ولی بهش احتیاج داشتم. بعد از چهار ساعت رسیدم ، شب شده بود و منم رفتم سمت ساحل بوسان و یه کلبه اجاره کردم و رفتم داخل و خودمو پرت کردم رو تخت
دو هفته بعد:
الان دو هفته که اینجام و یه گوشی و سیمکارت جدید گرفته بودم که بتونم توی فضا مجازی بگردم تا خسته نشم و گوشیو خودمو هم روشن نکرده بودم ، البته هنوز اون کاری که کردم قابل هضم نبود
جونکوک:
دوهفته بود آت خونه نیومده بود و من هم خیلی نگرانش بودم ، قبل از اینکه غیب شده گفته بود راجب حمله انبار تهیونگ تحقیق کنم احتمالا پیش اون رفته بود ، پس زنگ زدم تیهونگ
-بله
÷ات کجاست
-چی
÷ات دو هفتس خونه نیومده ، به من گفته بود راجب حمله به انبار تو تحقیق کنم حتما اومده بوده پیش تو
-اره اومده بود ولی دیگه ازش خبری ندارم
÷نمیدونی کجاست
-یه ساعت دیگه بهت خبر میدم
÷باشه
۶.۸k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.